-
می یام !
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1387 16:23
سلام به دوستای نازم . عزیزای دلم از ابراز محبتتون بی نهایت سپاسگذارم . من بنا به دلایل خاصی که برام پیش اومده نتونستم مدتی بیام پیشتون . من باز می کردم با دستانی پر برای شما بهترین ها . دوستون دارم . شمایل خان
-
رسم روزگار
شنبه 27 مهرماه سال 1387 15:12
اسمال آقا ... اسمال آقا ... بلن شو جون ننت !! اسمال آق .. ای بابا !! پرستار ... پرستار ... بله اسمال آقا ریق رحمتو سر کشید . از بخت بد ما ، حالا باس امشبه رو که ما پیششیم این طوری بشه . این اسمال آقا بنده خدا قصاب محلمون بود . مایه تیله هم زیاد داشت . بچه هاش همه فرنگن و زنشم چند مدت پیش مُرد . بی کس و کار بود . کسی...
-
ثواب یا کباب ؟
سهشنبه 5 شهریورماه سال 1387 15:56
رفته بودم بیمارستان .... که جواب آزمایش امیدو بگیرم رفتم تو سالن طبقه هم کف که دیدم یه پیرزنه نزدیک پله ها رو زیمین نشسته .... - مادر جون اینجا واس چی نشسی کمک نمی خوای ؟ - چی ؟!! - می گم کمکی چیزی نمی خوای ؟ - چرا ننه خدا عمرت بده عزتتو زیاد کنه بیا بی زحمت کمکم کن منو برسون طبقه چارم برم پیش این دکتره استخون (...
-
عروسی !
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 15:59
آآآآآآآآآآآآآآه بیا . بیاه بیاه . حالا دستا بالا . کمه ...... بیشتر . ای ول . قربون دستاتون . آقایون دسسسسسس خانوما رقص حالا حالا ..... . شاواش شاوااااااااااااااااش بذا رو لباش . شاواش شاوا.... نه خواهش می کنم . نه .. نه ... تو رو خدا ... جون هر کی دوس داری ... به خدا بلت نیستم .. ببین تو رو خدا ......... جلو مردم...
-
سفر به سرزمین های شمالی
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1387 16:07
( اگه یه چارچرخ داشتی این همه بدبختی من نمی کشیدم . این شغل دهن پر کنتم تو خونت منو کشته ، بیرونتم مردمو . فقط بلدی جولو فک و فامیل غمپز در کنی که من تو فلان کمپانی هستم . من اِلَم من بِلَم . تو سرت بخوره میلنگای اون ماشینایی که می سازین می دین دست مردم ، تو نگفتی سواری می گیرم تا تهرون ؟ تو نگفتی نمی ذارم آب تو دلت...
-
حمام تاریخی !
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 08:15
فک می کردم شستن بچه کوچیک همچین زیاد سخت نباشه . یعنی سه سوته می گیریش زیر دوش و یه دست شامپو و یه لیف سر تا پائی و دیگه تموم ولی قضیه وخیم تر از این حرفا بود . با اصرار و درخواست زیاد ، خانومو راضی کردیم که این سری من بچه رو بشورم . البته تجربه خوبی بود ولی من دیگه گه بخورم از این به بعد بچه ببرم حموم . من زودتر برا...
-
کبابای هیئت ابوالفضلی !!!
چهارشنبه 3 بهمنماه سال 1386 14:59
تو اینجائی ؟؟!! خبر نداری مگه ؟؟! نشستی واسه چلو قیمه . خاک تو سرت . بیا بریم یه هیات پولدار نشونت بدم که امشب کباب می دن . هیئت ابوالفضلیای ... رو می گم . تازه حاجی ... رو هم دعوت کردن . نمی دونی چه خبر شده . من تازه از اونجا می یام اومدم چند تایی از بچه ها رو با خودم ببرم . پا شو دیگه ، پهن کردی خودتو . ( بعد یه...
-
صف نونوائی
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 10:20
تو دلم هی غر می زدم که منو چه به نونوائی رفتن . حالا خدا پدر این باگت پزارو بیامرزه که به فکر آدمای مث منن . ولی خب دیگه از بخت بد ما چون خانم بچه ها هوس سنگک به سرشون زده بود چاره ای نبود جز اطاعت امر . منم نه این که خیلی خونواده دوسَّم ( البته اگه تعبیر زن ذلیلی ازش نکنین ) راهی سنگکی خیابون بالائی شدم . تا رسیدم...
-
روزمرگی فقط به خاطر تو !
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 15:43
نمی دونم شما می خواین این نوشته ها رو بذارید پای چی ؟ می تونید اخبار محله فرض کنید می تونید هم نوعی گزارش نویسی . اینش دیگه به من ربطی نداره . - چند روزیه که این همسایه بغلیمون مشتی کفش پاشنه بلند زنونه سیندرلائی ورداشته آورده واسه فروش و ریخته تو حیاط خونش . زنه نیم وجب قدشه ولی فرزو زبون بازه . طرف می گه تک سایزه...
-
گردش آخر هفته
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 15:47
یاد جوونیهامون و دوران نو نهالیمون افتادیم و با برو بچ تصمیم گرفتیم 4 تایی بندازیم بریم یه وری . من پیشنهاد کردم بریم روستای ... ( نگم بهتره چون یه وخ می یان وب لاگمو لوله می کنن می ره پی کارش ) اونم با مینی بوس معروفش که فک کنم خود مظفرالدین شاه واردش کرده باشه . یه مینی بوس قرمز جی گری که البته دیگه رنگ و رویی براش...
-
مراسم پر فیض احیا
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 11:35
به رضا گفتم بیا تو یه نیم ساعت می شینیم و یه کم خل گری در میاریمو بعد می زنیم به چاک . گفت نه این جور جاها نمی شه . من که ترکیده بودم از خنده گفتم تو رو خدا تو یکی دیگه نمی خواد ادای این بچه مثبتا رو در بیاری . دوس داری بیا لااقل امشبه رو آدم شیم . اون که اصلا نه نماز میخونه نه روزه می گیره و پی قرتی بازی های خودشه به...
-
زن های غیور محله مون
شنبه 31 شهریورماه سال 1386 13:23
وقتی از کنارشون رد می شم خاک بر سرا مث این که تاحالا آدم ندیدن شروع می کنن به پچ پچ کردن . چقد خوب می شد می فهمیدم عوضی ها دارن پُش سر من چی می گن . لنگاشونو پهن می کنن رو آسفالتو و مدام پشت سر این و اون صَفِه می زارن . خدا نصیب نکنه . اگه زن ما این طوری بود خدا وکیلی یه لحظه هم نیگرش نمی داشتم . آره صحبت سر این زنای...
-
استخر
پنجشنبه 29 شهریورماه سال 1386 09:40
یک بلیط نیم بها با هزار درخواست و تمنا از آبجی کوچیکه گرفتیم که قراره به جاش دور دنیا رو بگردونیمش . قضیه بیلیطا اینه که از طرف دبیرستان به شاگرد اولای مدرسه می دادن که چند تائیش هم نصیب آبجی ما شد . رفتیم استخر خصوصیه دانشگاه علوم پزشکی ، خدائیش خیلی تمیس و دل چسبونه ساخته بودنش . کلی هم دلفین و ماهی به دیواراش...
-
هف هشتا کشور اون ور تر
چهارشنبه 28 شهریورماه سال 1386 10:19
دو تائی اونور خیابون وایساده بودن ، به زنم گفتم بریم باهاشون چندکلومی صحبت کنیم اونم قبول کرد و ما هم مث جن ریختیم سرشون . بنده خدا مردِ قد بلند و سفید و خوش کل زنه هم ماشالله اولوله سیاه ولی مودب و مهربون . کاشف به عمل اومد که اینا تا 3 روز دیگه تو ایرانن و بعد پرواز به طرف سرزمین ناپلئون . از دهنمون پرید که ناهار...
-
تولد
سهشنبه 27 شهریورماه سال 1386 15:58
چند روزی می شه که بچه مون به دنیا اومده . یه پسر خوشکل . پدرسوخته بد جوری مهرش رفته تو دلم . انگار چند سالی می شه که تو دلمه . اسمشو گذاشتم امید . نمی دونی چقدر با اسمش حال می کنم . اخه این اسمیه که خودم انتخاب کردم زنم می گفت بزار آرتین ولی چون خرج سزارینشو من دادم ( بنده خدا مث چی از طبیعی زائیدن وحشت داشت ) و یه...
-
تازگی ها
یکشنبه 25 شهریورماه سال 1386 17:18
تا کی می خوام چیز دیگه ای خودمو نشون بدم . تا کی می خوام به دیگران بگم که من کس دیگه ای هستم . تقصیر خودمم هست همش دنبال این بودم که همه رو از خودم راضی نگه دارم . به درک . هر کی هر چی که می خواد بگه . گور پدر همشون . اصلا به من چه . تو اینجا راحت راحتم . انگار نه انگار کسی هست یا نه . می خوام خودم باشم . اصلا می دونی...