روزمرگی فقط به خاطر تو !

نمی دونم شما می خواین این نوشته ها رو بذارید پای چی ؟ می تونید اخبار محله فرض کنید می تونید هم نوعی گزارش نویسی . اینش دیگه به من ربطی نداره .

-     چند روزیه که این همسایه بغلیمون مشتی کفش پاشنه بلند زنونه سیندرلائی ورداشته آورده واسه فروش و ریخته تو حیاط خونش . زنه نیم وجب قدشه ولی فرزو زبون بازه . طرف می گه تک سایزه ارزونش کردیم و آتیش زدیم به چیزمون .... چیه ... یادم رفت ... آهان مالمون . خانمم هم نامردی نکرد و 3 جف خرید ریخ تو جاکفشی واسه روزای مبادا ! اگه بیاین تو محلمون می بینین که ماشالله هزار ماشاالله زنا برا خرید حتی سبزی خوردن هم کفش های پاشنه دار آن چنانی پا می کنن . صدای تلق تولوق قدم زدناشون آدمو یاد پیست  اسب دوانی مارال می ندازه . حالا ما زیاد مخالفتی نداریم که طرف بنگاه اقتصادی راه انداخته . همه ناراحتی ما از اینه که آروم و قرار واسه ما نذاشتن . آخه از بخت بد ما توالت خونه تو حیاطه . ما هم فقط این یه جا رو داشتیم که یه چند دقیقه ای رو از ماجراهای جنجالی بیرون کناره بگیریمو تو خودمون باشیم که نامردا اینم از ما گرفتن . کجائید که ببینید مینی بوس مینی بوس آدم پابرهنه خالی می شه تو خونشونو تق تق کنان سوار می شنو می رن . حالا آروم نمی یانو برن که لااقل خیالمون راحت باشه ، چک و چونه هم می زنن و کلی هم راجع به اندازه و مدلاشون نظریه پردازی می کنن . طبق خبرهای غیر رسمی واصله شنیدم قراره کیف زنونه هم بیاره . همسایه دیوار به دیوار این گرفتاریهارو داره دیگه. گفتم به خانم که بریم یه آپارتمانی چیزی کرایه کنیم گوش نکرد . حالا زیاد سرتونو درد نیارم خواستین آدرس بدم بیاین واسه خانمای فامیلتون خرید کنین . اومدین واسه خرید بگید که از بچه های بلاگ اسکائیم تا براتون تخفیف ویژه بگیرم !

-      ( برادر ببشخید بیلیط دارین ؟..... بله خواهش می کنم ... اجازه بدین .... بفرمائید ...... ای بابا قابلی نداره .... باشه حالا باشه .... دستت درد نکنه . ببشخید این گوشه نداره اگه ممکنه ..... بذار ببینم . نه متاسفانه پول خرد ندارم گفتم که قابلی نداره . پس بندازید تو صندوق پست نه ببخشید صدقات . .... خواهش می کنم . ) این مکالمه گفتاری بر می گرده به 2 روز پیش زمانی که می خواستم برای کمک به احیای دوباره لایه ازن و یاری رسانی به طرفداران محیط زیست و ستاد مبارزه با مفاسد اقتصادی و انرژی هسته ای حق مسلم ماست ؟؟ ( این جمله رو باید به طور سوالی خواند ) و چیزهایی از این دست با اتوبوس شرکت واحد تا منزل برم تا از آلایندگی ها بکاهم ولی خب نمی دونستم که با این کار دارم خودمو نابود و دشمن شاد می کنم . وقتی که با هزار دوز و کلک و مشت پرانی و توسل وارد اتوبوس شدم دیدم اصلا جایی برا وایسادن نیس !! . بعد از کلی پا مالی و تو سرزنی و شونه چسبانی و پشت مالی ! می رسی به یه میله ای که تنها می تونی دستتو بهش آویزون کنی . حالا پات کجاستو کیفت رو سر کیه و پشتت کی چسبونده و زیر بغل کی کنار بینیته ،‌ دیگه بماند . حالا اون وسط ما چشمون افتاد به اون خواهره بیلیط خری که خیلی محترمانه اون ته لم داده و داره همه جا رو می پاد . فکر کنم از این خواهرای زینب باشه که اومده پاچه کوتاهارو بگیره . اگه می دونستم این کارس ، عمرن بیلیطش می دادم . آقا ببشخید اجازه می دین ؟ پیرمرده بنده خدا خیس عرق شده بود نمی دونس از کدوم طرف پیاده شه . از بس فشارش داده بودن نفسش به شماره افتاده بود . هنوز پیرمرده بلند نشده شیش نفر هجوم بردن سر جاش بیشینن . خدا رو هزار بار شکر کردم که قد بلند اینجا به دردم خورد وگرنه اون پائیم مائینا از گند عرق و زورچپونی خفه شده بودم . بعضی وقتا  نیم نگاهی به قسمت خواهرا داشتم . البته اونجا هم دست کمی نسبت به آقایون نداشت ولی خب کمی محترمانه تر رفتار می کردن . از اون ستون پنجمیه هم خبری نبود . البته هواسم بهش بود که یه وخ نپره . حالا من مونده بودم که خدایا چرا این مردم پیاده نمی شن و هی اتوبوسه داره سوار می کنه حتما همگی ایستگا آخری ان و البته بعید هم نبود که شاید خانوادگی به خاطر نبود سوخت برای وسیله نقلیه شخصی اومدن گردش . خدا پدر این احمدی نژاد و بیامرزه که وحدت و هم دلی رو حتی تو وسائل نقلیه عمومی این طور بی رحمانه گسترش داده . بعد از کلی سونا خشک و ماساژ و فحش و لیچار بالاخره پامون به زمین خدا رسید . باور کردنی نبود که من چه جور از میان این حجم عظیم خودمو بیرون کشیدم . البته اون خانم بیلیطیه فک کنم با اونا بود چون بد جور بهشون چسبیده بود . تو مسیر خونه احساس کردم که چقد سبک شدم شاید کار خوبی امروز انجام دادم که اینقد فرشته گونه و سبک روح شدم . ولی بعد از چند متر پیاده روی هر چی فحش بلدبودم نثار ایل و تبارم و بخت و اقبالم کردم . کیفم ......مدارکم .... کوپن شیر خشک بچه !!!