حمام تاریخی !

فک می کردم شستن بچه کوچیک همچین زیاد سخت نباشه . یعنی سه سوته می گیریش زیر دوش و یه دست شامپو و یه لیف سر تا پائی و دیگه تموم ولی قضیه وخیم تر از این حرفا بود . با اصرار و درخواست زیاد ، خانومو راضی کردیم که این سری من بچه رو بشورم . البته تجربه خوبی بود ولی من دیگه گه بخورم از این به بعد بچه ببرم حموم . من زودتر برا گرم کردن حموم رفتم . حمومو کردم عینهو سونا ، همچین گرمو مه گرفته ،‌ بعد یه بادی تو غب غب انداختمو با صدای کوچولوم یه ته صدا اومدمو گفتم " بیارش تو بچه رو " که فک کنم یه مقداری از گچ های سقف حموم دچار ریزش شد . اونم لخت و عور انداختش تو بغلمو بعد از کلی توصیه های ایمنی زد به چاک . ( تو دلم گفتم بابا من که از پس همه کاری بر میام دیگه شستن این طفلی برام زنگ تفریحه ) در حال سوت زدن بچه رو سر دس گرفته بودمش که یه وخ لیز نخوره ، نگو وقتی که آب بهش پاشوندم شده بود عین قورباغه ها و همچین لیزو در رفتنی . بچه هم که مث خودم عاشق آب و ورپاشه . همچین نرسیده رید به هیکلمونو دست و بالمونو شاشی کرد منم نه این که پدر مهربونی هستم گفتم الای قربونت برم اشکالی نداره و خلاصه به همدیگه بد جور اخت شدیم به طوری که اصلا باور نمی کرد که من با شورت اینقدر مهربون شده باشم ! خیلی با ملاحظه نشوندمش میون دو تا پاهامو با آرامش مشغولش شدم تا اولین کاسه آبو ریختم سرش یهو جیغش رف به هوا و حمومو گذاش رو سرش . صدای نکره اش نزدیک بود دیوار صوتی رو بشکونه به خودم گفتم خاک عالم تو سرت چرا آب داغو ریختی سر بچه ، همچین داشت ونگ می زد که دلم تا ته براش سوخت ، بعد از کلی ادا اطوار ساکت شد حالا اینور مادرش از پشت می خواست در و بشکونه و بیاد تو . گفتم بابا چیزی نشده شورتم خشتکش سوراخ بود بچه دید ترسید !! ‌زنم که مثل شیر ماده عصبانی شده بود با کلی غر غر و لیچار رفت پی کارش . خدا رحم کرد به هر دومون . بهش گفتم بابا جون مرد که نباس اینقد ناناز دودو باشه که . ولی خدائیش پوست بدنش شده بود عینهو لبو . وقتی که خوب سرشو شامپو زدم خیلی آروم آب ریختم سرش مثل این که خوشش اومده باشه . بچه ام مث خودم صبوره . الای قربونش بره بابا . الان که دارم اینا رو می نویسم هم دلم داره براش می سوزه هم داره غنج می ره . حالا موضوع همینجا تموم نشد بعد از این که بدنشو لیف و صابون زدم رفتم که آب و بریزم رو بدنش خودشو پرت کرد عقب و پاش رف تو چاه فاضلاب . ای خدا چه بد شانسم من . حالا مگه بیرون می یاد . هر چی فحش بود به آبا و اجدادم دادم . ور وری می زد که نگو و نپرس . پاش چون لیز شده بود رفته بود ته . گفتم چیکار کنم به کلم رسید که باید آب سرد بریزم رو پاش که انقباظ بشه و بکشه بیرون . همین کارو کردم افاقه نکرد . اینم مثل ضبط صوت هی ورورشو برام تکرار میکرد . حالا این به کنار زنم هم پشت در داشت جیغ و فریاد می کشید که بابا نمی خواد بشوریش بیارش بیرون . منم می گفتم که ای بابا کف رفته تو چشاش الان خوب می شه . حالا گیر داده بود که درو باز کن بیام تو . منم که نمی تونستم اینو ول کنم مونده بودم که چیکار کنم . ای خدا . بد جوری گیر کرده بودم . این سوسکا هم مدام جلو چشام چپ و راست رژه می رفتنو و بهم شکلک در می آوردن گفتم مگه دستم بهتون نرسه ، می دونم باهاتون چیکار کونم . منم همچین آمپر چسبونده بودم که حد نداش . همه شامپو کاپوسو خالی کردم رو پاش شامپوئی که 6 چوب بالاش پول رفته بود . فک کنم از لیزیش بود که باعث شد پا بچه بیاد بیرون . نفس راحتی از ته دل کشیدم که از خوش حالی گریه کردنای بچه رو احساس نمی کردم که دیدم شیشه در حموم ریخ پائین . زنم هراسون کلشو تو کرد و گفت داری چیکار می کنی تو که بچه رو کشتی . تو داری بچه رو می شوری یا داری زجرش می دی . گفتم بابا جون تموم شد یه کم کف رفته بود تو چشاش و با فوت آوردمش بیرون . همین ! حالا قوطی خالی شامپو یه ور افتاده و سنگ پا هم تو وان و کف حموم پر از خرده شیشه و لیف بچه رو دوش آویزون . خشتکه شورت منم که نگو شده بود دروازه قزوین ! منم گیج و منگ . بچه رو ازم قاپید و زیر دوش گرفتشو پیچوند دور پتوشو یه لگدی همچین محکم زد تو زمبمو رف بیرون . ( نگفته بودم که زنم ماشاالله هیکلیه و قهرمان وزنه برداری استانه . وقتی که عصبیه من کم می رم دم پرش که یه وخ ناکارمون نکنه ) ولی خدا حسابی رحممون کرد . تا چند هفته بعد تا بچه رو می بردم دم در حموم یهو جیغش در می اومد . اصن به ما نیومده که بچه رو ببریم حموم ، همون بس که از پس خودمون بر بیایمو زنمون !!