:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

استخر

یک بلیط نیم بها با هزار درخواست و تمنا از آبجی کوچیکه گرفتیم که قراره به جاش دور دنیا رو  بگردونیمش . قضیه بیلیطا اینه که از طرف دبیرستان به شاگرد اولای مدرسه می دادن که چند تائیش هم نصیب آبجی ما شد . رفتیم استخر خصوصیه دانشگاه علوم پزشکی ،‌ خدائیش خیلی تمیس و دل چسبونه ساخته بودنش . کلی هم دلفین و ماهی به دیواراش چسبونده بودن . خیلی خوشکل بود . خدائیش کلی حالیدم . نمردیمو یه بار اعیونی حال کردیم . فکرشو بکن این یارو که داره مث بچه ها پاهاشو تو آب تکون می ده و آبا رو داره به من ورپاش می کنه دکتر مغز و اعصابه . تو رو خدا نیگاش کن همچین دماغ بند چسبونده و عینک زده مث این که داره تو دریای مدیترانه شنا می کنه . البته منم همچین مادرزادی قورباغه به دنیا نیومدم که مث چی شنا کنم . تو رو خدا ببین این یارو خجالت نمی کشه با این هیکلش رفته تو عمق 20 سانتی داره آب بازی می کنه . وه وه اینا چقد سوسول بازی در می یارن . اصلا به ما نیومده مث ادم سرمونو بندازیم پائینو شنای پروانه ای مونو اجرا کنیم . ( هر کی ندونه فک می کنه ما برا خودمون قهرمان شنای المپیکیم  ) خیلی دوس داشتم می رفتم رو اون تخته شیرجه و می پریدم تو عمق 5 متری . چه حالی می داد . ولی خدائیش من از اول تا حالا با عمق بیشتر از 2 متر میونمون شکرآبه . اِ اِ اِ اِ نیگا کن ! ببین کی اومده ؟ حاج آقا محلمون . چه کونی داره ماشالله ! بزنم به تخته . چه بدنی ؟! سیفید بولوری . خداوکیلی این اگه می نداخ می رف تو استخر خواهرا عمرن کسی می فهمید . چه سینه خوش تراشی و سیقل داده شده ای . عجب خریه نمی فهمه که من دارم از زیر آب می پامش . فک می کنه اینجا کسی نمی شناسدش . کور خوندی حاج آقا . عجب شورتی هم پا کرده . آدم هوسش می شه برا ثواب هم که شده یه دور به کونش بکشه ببینه چه جوریاس . تو خط حاجی بودم که یهو یکی از پشت نامردی کرد و منو انداخ تو 3 متری . رفتم که فُشو بکشم . نمی تونستم . مدام این آب کوفتی با تموم املاح مجازش فرت می رفت تو دهنم و تا بیخ گلومو می سوزوند . مث این که عوضی ها تو آب وایتکس ریخته بودن . مث موجی ها داشتم دست و پا می زدم . کره خر مث گاو می خندید . خودمو با یه زاجراتی کشوندم کنار استخر. خوب شد اشهدمو بلت بودم وگرنه کافر از دنیا می رفتم . یه نیگاهِ معنی داری بهش کردمو گفتم خاک تو سرت تو نمی خوای آدم شی . هی می خندید و می گفت تو هنوز مونده بزرگ شی . پسر خالم بود . نمی دونم کی این گاگولو راش داده بود تو . ازش پرسیدم این ورا ؟ گفت کجای کاری من تو عرض هفته هَش روزشو اینجام . خدا سایه بسیجو از سرمون کم نکنه .  کم مونده بلیط رفت و برگشت اِوِِِِرِستو هم برامون نیم بها کنه . بهش گفتم خاک بر سر خائنت کنن . هر چیزی که برات نیم بهاش کنن می ری . خدا رو شکر کن که توالتای شهر بیلیطی نیس . برو آدم شو . تو این گیر و ویرا بودیم که فرماندار محترم با اون مایوی مثلا اسلامیش که تا روی زانوش اومده بود شرف یاب شد . مث جوجه ،‌لاغر مردنی بود . بنده خدا حتما نون گیرش نمی یاد تو فرمانداری بخوره ! از کون مون هم خبری نبود .  موهاش مث گنجیشکا سیخ سیخی شده بود . بنده خدا به  آب کلر زده و توش شاشیده ، حساسیت داشت . ( مث خودم ) . خرامان خرامان رفت به سوی سونا خشک . چقد من خوش شانس بودم امروز که تونستم این چهره های نورانی رو اونم توی این مکان روحانی زیارت کنم . موقع رفتن با شامپو پسر خالم سرمو شستم . اصلا فک نمی کردم اینجور جاها هم دزد مُزد باشه . رو هم رفته خوب بود . کلی حال کردیم . باید تو فکر یه بیلیط نیم بها باشم . برم دوباره سراغ آبجی کوچیکه . ایشالله چار پَن سال دیگه پسرمو هم با خودم می یارم اینجا کلی چیز میز ببینه چشو گوشش وا شه .

هف هشتا کشور اون ور تر

دو تائی اونور خیابون وایساده بودن ، به زنم گفتم بریم باهاشون چندکلومی صحبت کنیم اونم  قبول کرد و ما هم مث جن ریختیم سرشون . بنده خدا مردِ قد بلند و سفید و خوش کل زنه هم ماشالله اولوله سیاه ولی مودب و مهربون . کاشف به عمل اومد که اینا تا 3 روز دیگه تو ایرانن و بعد پرواز به طرف سرزمین ناپلئون . از دهنمون پرید که ناهار فردا در خدمت باشیم نه گذاشتن نه ورداشتن گفتن آره . تو دلم گفتم مث این که تارف سرشون نمی شه . ولی نه خدائیش از ته دل بهشون گفتم . زنم هم که داش خر کیف می شد به خاطر فردا که حالا می خواست  چه کلاسای متنوعی بزاره جلو درو همساده . البته از حق نگذریم هر دومون مهمون نوازیم . ما که به گربه های محلمون هم لطف می کنیم اینا که سهلن . لااقل دلمون خوشه که آدمن . تو رو خدا ببین وقتی زن آدم نخواد ، آمد و رفت صورت بگیره با خونواده محترم شوهر ، آدم مجبور می شه دست به این کارهای محیر العقول بزنه . خلاصه طی قراری که باهاشون گذاشتم یه جایی همدیگه رو دیدیمو با ماشین رفتم سراغشونو آوردمشون خونه . نمی دونی چقدر حظ وافر بردن وقتی اتاق 24 متری پذیرائی ما رو دیدن مث این که اومده بودند موزه لوور خودشون . باور می کنی وقتی که هندونه می خوردن مث این بود که دارن طلا می خورن . مردِ می گفت گرونی میوه و خوراکی تو پاریس بی داد می کنه . صحبت خونه و زمین رو هم نکن که نایابه . فقط تونسته بودن یه ماشین مدل 2003 از محصولات رنو بخرنو بیش از 50 کشور جهان رو بگردن ، همین ! زنه مثه یه چوب پرچم بود ولی تنهایی نصف دنیا رو گشته بود . خیلی ازشون خوشم اومد . ساده و مهربون و کاملا مقید به آداب معاشرت . ناسلامتی مردِ طراح چیلر های صنعتی بود و زنه هم برا خودش یه دکتر . اونا می گفتن تو کشورشون روابط موابط و خونه هم رفتن و دید و بازدید سرش گرده . می گفتن اونجاها اصلا این خبرا نیست . خلاصه از هر دری سخنی بود . خیلی خدائیش باهامون حال کردن . نه این که من و زنم هر دو هنرمندیم خیر سرمون کلی براشون پرده های متنوع نمایش اجرا کردیم کم مونده بود چند تا ماتادور هم صدا بزنیم بیان جلومون بالا پائین بپرن . خیلی جالب بود برا خودم وقتی زنم حس آرایشگریش گل کرد و زنه رو برد تو اتاق خوابمونو آرایشش کرد وقتی برگشت شوهره مسخرش کرد . یارو می گفت که انسان باید به طور خدادای خوشکل باشه نه این که با وسایل آرایشی خودشو زیبا جلوه بده . منم که خدائیش بند این حرفای حکیمانمو و کلی تائیدش کردم . تو این فاصله کلا اون دو نفر ،‌ نسل هر چی دوغ بود رو منقرض کردن . مث این که تو اون کشور از این جور خوردنی ها کم پیدا میشه . به هر حال بعد از 3 ساعت جهان گردی ! رفتم براشون بلیط تهیه کردم و راهیشون کردم قزوین . نمی دونی چقدر با احساس پشت پنجره برامون بوس می فرستادن . منم که جو گیر شده بودم اصلا تو این باغا نبودم که یارو داره برا زنم هم آره ... خلاصه این بود از ماجرای دوجهانگرد فرانسوی . خدا به خیر بگذرونه فردا رو که اگه این صاب خونه بفهمه که ما این اجنبی های کافرِ نجسِ بدِ کثیفِ نامسلمونو ( هر چیزی که بلتیم به غیر خودمون نسبت بدیمو ) راه دادیم تو خونش چه برنامه ای برامون بچینه . اصلا بی خیال آخرش هم اگه جوابمون کرد یه سر می ریم پاریس اینا . چه عیبی داره مگه !!

تولد

 

چند روزی می شه که بچه مون به دنیا اومده . یه پسر خوشکل . پدرسوخته بد جوری مهرش رفته تو دلم . انگار چند سالی می شه که تو دلمه . اسمشو گذاشتم امید . نمی دونی چقدر با اسمش حال می کنم . اخه این اسمیه که خودم انتخاب کردم زنم می گفت بزار آرتین ولی چون خرج سزارینشو من دادم ( بنده خدا مث چی از طبیعی زائیدن وحشت داشت ) و یه جورائی می خواست قدرشناسی کنه  گفت که با این اسم موافقه . خلاصه یه بامبولی داشتیم سر اسم گذاشتن روی این فسقلی . بابام که جفت پاشو کرده بود تو یه کفشو می گف بزارین عباس . منم می گفتم که بابا عباس کیلو چنده ول کن تو رو خدا . تو بازار که می ری تا یکی داد می زنه عباس ، می بینی 60 نفر برگشتن نگاش می کنن . ننه بزرگش هم که مامان بنده باشه این وسط بی کار نبود و از خودش اسم بیرون می داد که کلید کرده بود رو اسم محمد مهدی و جالب اینجا بود که هر کی با همون اسمی که دوس داشت بچه رو صدا می کرد . خلاصه انگار نه انگار که این توله سگ ننه بابائی هم داره . کسای دیگه توی این 9 ماه کونشون و شیکمشون پاره شده حالا عشقشو دیگرون ببرن . خوبه والا . خلاصه سرتونو درد نیارم . همه چی به خوبی و خوشی تموم شد رفت پی کارشو یه نون خور به جمع گشنه های این دنیای دون اضافه شد .