:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

ثواب یا کباب ؟

رفته بودم بیمارستان .... که جواب آزمایش امیدو بگیرم رفتم تو سالن طبقه هم کف که دیدم یه پیرزنه نزدیک پله ها رو زیمین نشسته ....

-          مادر جون اینجا واس چی نشسی کمک نمی خوای ؟  

-          چی ؟!!

-          می گم کمکی چیزی نمی خوای ؟  

-     چرا ننه خدا عمرت بده عزتتو زیاد کنه بیا بی زحمت کمکم کن منو برسون طبقه چارم برم پیش این دکتره استخون ( منظورش ارتوپدی بود )  

-          ننه جون مگه کسی باهات نیس ؟؟؟

-          چِش که داری می بینی کسی دنبالم نیس .

-          خب حالا چرا می زنی سوال کردم ( البته تو دلم گفتم ) خب ننه بده من دستتو .

-     چی ؟؟!! دستمو . بچه جون اگه می خواستم دستمو بدم به تو که این نرده ها رو واسه چی گذاشتن ؟ !! هان ؟ خودم می تونستم دستمو می گرفتم به این نرده ها  

-          ( ای خدا عجب گاگولیه این ) خب حالا می گی چیکار کنم ؟؟!

-          دولا شو ...............

-          چی ؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

-          دولا شو بجم رو کولت  

-          یعنی می فرمائید بنده کولتون کنم ؟؟؟؟

-          نه پس می خوای من کولت کنم ؟؟!! چه جوونائی پیدا می شن تو این زمونه . برو قربونت سربه سر من نذار . برو  

-          خب باشه جوش نیار . بیا بالا  

همچین پرید بالا که انگار اسب زین کرده داره می ره گردش . مادر گفتی کودوم طبقه ؟ ششم ننه . تو گفتی چارم . گفتم چارم ! مطمئنی مادر ؟ آره بابا گفتی چارم . باشه خب برو همون چارم . حالا من انداختمش پشتمو دارم دونه دونه پله ها رو می رم بالا . خدا لعنت کنه رئیس این بیمارستون خراب شده رو . نمی کنن این آسانسوراشو لااقل درس کنن . خاک بر سرا فقط بلدن مردمو سر کیسه کنن . شیطونه می گه اسم این بیمارستونه رو بنویسم اینجا . ( این وزیر بهداشته که می یاد وب لاگمو بخونه اسمرو ببینه حالشونو اساسی بگیره جون عمش!! ) حالا من این پیرزنه رو انداختم بالا ، تو حین بالا رفتن احمد آقا از راه رسیده ، نمی دونم بهروز منو دیده ، کم مونده بود جدمم از تو گور پاشه بیاد باهام چاق سلامتی کنه . تو تموم عمرم تو یه روز نشده کل فامیلو آشنا رو یه جا ببینم ، اونم اینجا ! حالا کم مونده کل فامیل آمار منو داشته باشن . می گن آره فلانی رو دیدیم یه زنه رو داش رو کولش می برد حالا نمی گه که بابا طرف 150 سالش بوده ها . حالا این وسط این پیرزنه هی با این سلام تارف می کنه . پر رو می گه مادر تو کیفم ببین این موبایل منه که زنگ می زنه . گفتم بهش نه ننه جون . نیس . می گه حالا ببین شاید دخترم برام اس ام اس داده . گفتم بله ؟؟؟؟ ..... خدائیش انگار سوار فیل شده و داره تو جنگلای بمبئی قدم می زنه . همچین موز پوس می کند کم مونده بود که همون بالا سیگارشم بکشه . بیسکوئیت کوف می کرد تموم خورده هاشو می ریخ پشت گردنم . خدائیش از اون پیرزنای قالتاق بود . البته خب منم برا رضای خدا این کارو کردم . بعد از کلی هن هن و پله نوردی تازه رسیده بودم طبقه دوم . اصلن بهش نمی اومد اینقد سنگین باشه . فکر کنم یه 80 تائی وزنش بود . بهش گفتم . مادر جون تو بچه ای عروسی کسی نداری که بیاد دنبالت این طور اینجا ویلوون نمونی . گفت اوا ننه مگه بیکارن بیان خودشونو معطل کنن !!؟؟ ( قابل توجه بنده ) اون دخترم که بهم اسم ام اس داد رفته کلاس گیتار البته 40 سالشه ولی شوور نکرده ، هی بهش گفتم مادر اینقد سخت گیر نباش . هر کی میاد که می بینی دستش به دهنش می رسه بله رو بگو و برو سر خونه زندگیت . گوش نکرد که نکرد حالا هی چپ و راست یا می ره کلاس موسیقی یا می ره آره بریک ( منظورش آیروبیک بود ) . یه عروسم دارم که الای جز جیگر بگیره ، پا از رو مار ور نمی داره . بیچاره پسرم . پیر زندگی شد . ( حالا داره همچین با یه حالتی باهام حرف می زنه که فک کرده اومدیم درکه . همچین آب دهنشو قورت می داد که انگار منو با زن همسایه شون اشتباه گرفته ) پس با این حال کسیو نداشتی بیاد . آره مادر . همه کسم خداس . بله !!! این که درسته . خب اینم طبقه چارم . بیا ...بیا اینجا بیشین ببینم نوبتت رسیده . دفترچتو بده ببینم .

اونو به آرومی گذاشتمش رو یکی از نیمکتای سالن . پرسون پرسون دکترشو پیدا کردم . یه طبقه اشتباهی اومده بودیم بالا . باید یه طیقه می رفتیم پائین . حالا بهش می گم که مادر جون بپر بالا . دکتره طبقه پائینه . بهم می گه ببینم پسر جون . تو عزبی . گفتم چی ؟؟؟!!! می گم تو ازدواج کردی ؟؟؟ بهش می گم بله یه پسر یک ساله هم دارم .. با حالت شیطنت آمیزی می گه یه وخ به زنت نگی یه خانومو بلند کردما . این زنا ذاتا حسودن . یه خنده ای بهش کردمو گفتم بچه ای مگه ؟؟؟!!! یه چی می گیا !! عمرا بهش بگم !! ( خرس گنده فک می کنه دختر چارده سالس  ) سر پائینیه خیلی مشکل تر بود . مث این که وزنش دو برابر شده بود . یکی از کیفاشو انداخته بود رو دوش من . ناخودآگاه یاد خر کرایه ای های امام زاده داوود افتادم !! . من که پاک آبروم رف . نه این که اونو سوار کرده بودما . نه . واسه این که همون بالا یا غر غر می کرد از بخت بد زمونه یا با زنای همسایه شون که آشنا در می اومدن احوال سراغ می کرد . تا یکیو می دید با پاهاش می زد به پهلوم می گفت ننه صب کن این آشناس . حالا منم اون پائین هی عرق بریز و اونم هی حال عروس همسایه شونو بپرسه . ( آخه به تو چه تو این گیری ویری ) انگار نه انگار که بابا یکی هم این پائینه . با هزار دعا و ثنا رسیدیم اتاق دکتر و به قول این پیر زنه دکتر استخون . نشوندمش کناریو رفتم سراغ خانوم منشیه بهش گفتم : ببخشید خانوم این مادرمه . کی نوبتش می شه ؟؟؟ یه نیگا به لیستش کرد و گفت فامیلیش ؟؟؟ منم با یه مکث طولانی گفتم .... اجازه بدید . رفتم پیشش و فامیلیشو ازش پرسیدم و جَلد برگشتم . خوب که تو اون لیسته رو نیگا کرد بهم گفت که ایشون برا فردا عصر نوبت دارن . شما باید فردا بیاین . ساعت 7 . نیم ساعت زودتر اینجا باشین . منو می گی ، مث اینکه یه پارچ آب یخ ریختن سرم . اصلا شوکه شدم . همچین از زور خستگی خودمو چسبونده بودم به میز منشیه . باورم نمی شد . سلانه سلانه رفتم پیش پیرزنه . بهش گفتم : مادر جون حواست کجاس ؟؟!! باید فردا بیای . نه امروز . گفت ای بابا این دختره ( دختر چهل سالشو می گف ) مث این که مسته . هوش و حواس نداره . خب بریم . ( همچین گفت خب بریم مث این که اومده بود اینجا سوک سوک کنه و بر گرده ) گفتم مادر ببخشید من یه استراحتی بکنم بعد ، پرید تو حرفمو  گفت : نه مادر . این اوتوبوسای شرکت واحد تا نیم ساعت دیگه بیشتر نیستن . دیر می رسم خونه ، آخه برا ناهار خواهرمو بچه هاشو و عروسمو دعوت کردم دخترمم تشنه و گشنه از کلاس می یاد کسی نیس یه لیوان آب بده دستش خلاصه دل واپسم می شن . ( الای بمیرن اون بچه هات . خبر مرگشون یه کودومشون نیومدن دنبالت . منم اگه یه هم چی کلفتی داشتم هیچ وقت شوور نمی کردم ) . نه بایس زود برگردم . یه کم نیگا نیگاش کردم . آخه چی بگم بهش . گور پدر کمر . باشه مادر . بپر بالا ....

نظرات 57 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:54 ق.ظ

سلام دوست صمیمی من . توصیفت بسیار جالب بود . من که بعد از مدتی کلی خندیدم . باور کن متنتو دو بار خوندم .
قلمت بسیار شیواست .
به باغ مهتابی من هم سر بزن . مث این که ما دو قولو هستیما

نی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:04 ب.ظ

((: اینم آخر عاقبت لطف!!
خیلی توپ نوشتیا؛ حواست هست؟(;

الناز چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:30 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام مرسی که سر زدی خاطره جالبی بود از پیرزنه خوشم اومد خوب حالتو گرفت اما خدائیش گناه داشت تنها بوده موفق و شاد باشی

آست - روزمرگی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:14 ب.ظ

ای جــــــــــــــــــــــــــان

نبینمت این طور هِس ِ هِس کنی و از پله ها بکشی بالا !!

بابا جون سیاست داشته باش اینجور مواقع- ما دانشگاه سر جلسه امتحان نشسته بودیم - یه دختره هم مراقب جلسه بود - نسناس اصل هم کنار من واستاده بود . ما هم منتظر بودیم این یارو بره ما کتاب وا کنیم.

اینم سر تق سر تق واستاده بود بالا سر ما. درین حالت یه فکر بکر شیطانی به ذهنمون خطور کرد.

بقیه اش و خصوصی واست مینویسم اخه نا محرم هست .

برو تو نظرات خصوصی بقیه اش و بخون .

. . . .

جواد چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:45 ب.ظ http://usefultips.blogsky.com

سلام مرسی از اینکه این دفعه خبرم کردی خیلی جالب بود

مهدیس (ماه تنهای شکسته) چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:30 ب.ظ http://www.littlemah.persianblog.ir/

واااااااااااااااااا
باورم نمیشه؟؟؟؟
یعنی حقیته؟؟؟؟
همچین کسایی هم پیدا میشن؟؟؟؟؟؟/

ولی خیلی قشنگ نوشتیا

محمد چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.shanc.blogsky.com

سلام
دهنت حسابی سرویس شده پس!!
چه پیرزنی خورده به تورت بابا.
ولی خوب دیگه فکر نکنم تا آخر عمرت دیگه از این چیزا ببینی D:
دم شما گرم که سر زدید.
فعلا بای

کاظم پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:10 ق.ظ http://www.lonlyviolon.blogsky.com

سلام
می بینم که باز م شاهکار کاشتی
کاش من هم اونجا بودم و اون موقع که اون خانم محترم رو دوشت بود ازت آدرس می پرسیدم ، بعد بیخیال هم نمی شدم و اسم تمام کوچه ها و خیابوناشو سوال می کردم

حالا که حسابی کباب شدی مراقب باش دیگه اونورا نری ها
پیر زنه منتظر می مونه !! شاید هم بخورتت !!

راستی خدا خیرت بده
ما هم یه همسایه داریم پاش درد می کنه ، اگه زحمتی نیست .......

آهان شماره پیر زنه رو می گرفتی باهاش اس ام اس بازی هم می کردی !!

بی شوخی متنت خیلی خوب بود
فقط یه کم نامردی !
دیر دیر می آی

محمد پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:09 ق.ظ http://www.shanc.blogsky.com

قربووونت

نیلوفر پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:50 ب.ظ http://nilouyee.blogfa.com/

بابا فردین :)))))))

رضا پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:59 ب.ظ http://d0o0osetdaram.persianblog.ir/

واااااااای پسر موردم از خنده دمت گرم

به ما هم سر بزن با مرام

سلام همسایه های3 جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:30 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.ممنون سر زدی
خاطرات همیشه ماندگارند

فائقه جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:15 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام داداشی چه عجب یه سری به ما زدی آپت خیلی باهال بودها منم دوست دارم
موفق باشی

حدیث جمعه 8 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:29 ب.ظ http://www.aln00sh.blogfa.com

سلام شمایل عزیز. بمیره برات همون پیرزنه!!! بهت نمی یاد که گول بخوری!!! حواست رو جمع کن خاله جون. ممنون اومدی پیشم. به خانم گلت سلام برسون. امید رو ببوس.

سعید شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:23 ق.ظ http://f10.blogsky.com

سلام شمایل جون
باید منو ببخشی عزیزم من چند وقته خیلی درگیر کارهای عقب افتادم شدم که نتونستم بهتون سر بزن بازم معذرت می خوام
در ضمن اپ کردم ولی واسه کامل شدن این پست به کمکتون احتیاج دارم منتظرتم...
امیدوارم موفق باشی

ارام شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:36 ق.ظ http://human2.blogfa.com

حالا این ماجرا که تعریف کردی واقعی بود؟؟/!!!!!!

الهی پیر شی ننه......(خنده کنون)

من هم اگه یکی بود اینقده خوب سواری میداد از کولش پایین نمییومدم(غش غش خنده)
ولی خودمونیم اگه واقعا این کار رو کردی خیلی جوانمردی(عشق)
مواظب خودت باش.
شاد باشی تا همیشه

کاظم شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:47 ب.ظ http://www.lonlyviolon.blogsky.com

ما اوچیکتیم داداش
فقط بیشتر آپ کن
می بینی که دل خیلی ها رو شاد می کنی
ما منتظر آپ ها باحالت هستیم
مرامت و لوتی !!!!!!!!!!!!

تیده آ شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:56 ب.ظ http://ghalb-yakhii.persianblog.ir

سلام
خوب شما که ایمیلتو ندادی من این آهنگو بفرستم
میخوای آدرس آهنگو بدم آخه تو پرشین گیگم هست شون آپلودش کردم
راستی پستتم سیویدم بخونم

مریم شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:20 ب.ظ http://maryam-amir.blogsky.com

خوب دیگه فردین بازی در آوردن این مشکلات رو هم داره

همیشه فردین باشید :)))))))))))))))))))))))))))))))))))

محمد یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:01 ب.ظ http://www.shanc.blogsky.com

hanoooz aap nashodi ke?!?!!
bye

الناز یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:24 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

سلام مرسی که اومدی مگه کسی واسه من شعر عاشقانه گفته دنبال اینی که کسی واست شعر بگه؟

نگار یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:26 ب.ظ http://negar68rs.blogfe.com

سلام.
وبلاگ نازی داری.
به منم سر بزن خوشحال میشم.

کاظم دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:12 ق.ظ http://www.lonlyviolon.blogsky.com

ببین من که عاشق چشم و ابروت نیستم
عاشق اون قلم شیوا و باحالت هستم
پس یک آپی چیزی
متن جدیدی
یالا شمایل خان یه کاری بکن
خودت نگاه کن ببین چقدر پست هایی که تا حالا نوشتی کم بوده
یه تکون به خودت بده با یه متن یا نوشته زیبا یه حالی هم به ما بده

گردو دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:42 ق.ظ http://gerdoo.persianblog.ir

خب .. بقیش!؟ تو مسیر رو نمی خواد بگی .. بقیه اش رو بگو. فردا زبون روزه میخوام بیام بخونم ببینم اساسی ثواب کردی یا نه. (آخ اگه بدونی چه مادرزنای باحالی درمیاد از این جور زنا!)

پریسا در دریای خوشبختی دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:35 ب.ظ http://parvanehparisa.persianblog.ir

اگه عروس می خوای باید بمونی تو نوبت.....!! می دونی چند نفر جلوی صف اند؟؟؟؟

پریسا در دریای خوشبختی دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:38 ب.ظ

راستی شاباش درستتره یا شاواش؟؟؟..اولین باره می خونم شاواش...................................۲ تا اپ اخرتونو خوندم.. دست به قلم ات خوبه ها!!

پریسا در دریای خوشبختی سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:02 ب.ظ

سلام علیکم.......................داشتم ارشیوتو می خوندم یادم اومد من چند وقتی اینجارو می خوندم بعد چون لینک نداشتم دیگه.....!!لینک اشنا هم دیدم اینجا مثل گردو..........ببینم من نمی شناسمت؟؟ اشنایی به نظرم...!!!!

فری چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:05 ق.ظ http://roozegarr.persianblog.ir

نوش جان عزیز

نرجس چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:45 ق.ظ

به به .......به به جناب شمایل خان خودمون......
الاهی من بمیرم آن روز را نبینم که شما نقش قاطرهای امامزاده داوود را داری.......

پریسا در دریای خوشبختی چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:01 ق.ظ

سلام..................ببخشین.. این چه عروسیه که لینکش اینجا نیست............................در مورد روز تولد.. ۱۲ است نه ۱۳ !!!! بعدشم اینکه گذشت نداریم.... ما جریمه می کنیم اونم نقدی خفن!!!!

امیرحسین چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:00 ب.ظ http://voroojake-jahel.blogfa.com

سلام.خوبی؟
بابا ای ول یه سواری هم به ما بده :ی منم 80 کیلو بیشتر نیستم :دی

کاظم چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ب.ظ http://www.lonlyviolon.blogsky.com

راست گفتی بدون سحری بودم
آخه این خواب بیشتر از غذا حال می ده
منم جدیدن خرش قطبی شدم

داداش چرا آپ نمی کنی ؟

الناز چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.sarzamine-yakhi.blogsky.com

من غریبه ی دیروزم و آشنای امروز
و فراموش شده ی فردا
پس در آشنایی امروز می نگرم
تا در فراموشی فردا یادم کنی

اینم یه شعر واسه تو اما نمیدونم شاعرش کیه!!!!!!!
مرسی که بهم سر زدی.
من آخر نفهمیدم تو مجردی یا متاهل؟؟؟؟؟؟

۴۸ چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 06:21 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

شادزی روزافزون ... پیروزباشی و بهروز!

محبوب پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:00 ق.ظ

جالب بود :)
شما بذار به حساب آلزایمر !

ابجی فری پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:13 ق.ظ http://roozegarr.persianblog.ir

سلام به روی ماهت... کی گفته نمیشه شما رو لینک کرد... لینک می کنم اونم با افتخار... در ضمن مخلصیم زیاد

مجذوب پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:48 ق.ظ http://baghemahtab.blogfa.com

از محبت شما بسیار سپاسگذارم .
بنده واقعا لیاقت این همه محبت رو ندارم .
همیشه با ایمان و امیدوار باش .
باغ مهتاب

امیر پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:05 ب.ظ http://www.alef.tazkereh.com

پر کن پیاله را
کین آب آتشین
دیریست ره به حال خرابم نمی برد.

وبلاگ بسیار قشنگی بود. انتخاب مطلب هم فوق العاده.

شراب ناب

۴۸ پنج‌شنبه 14 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:58 ب.ظ http://www.fourtyeight.blogfa.com

از حضور گرم و صمیمی شما سپاسگزاریم!
شادزی روزافزون ... پیروزباشی و بهروز!

آبجی فری جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 05:45 ق.ظ

سلام شمایل جان... آبجیت وقتی قول داد سرش بره قولش نمیره... خیلی خیلی زود با افتخار اپ میشی... ممنون که سر میزنی عزیز

پریسا در دریای خوشبختی شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:31 ق.ظ

فکر کنم ماهی..دوماهیی یکبار اینجا اپ می شه؟؟؟.........اپ شد خبرمون کن

ندا شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 08:58 ب.ظ http://hashtbehesht.blogsky.com/

سلام
نوشته هاتون فوق العادست
قلم توانایی دارید
اجازه میدید لینکتون کنم؟

سلام همسایه های3 شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ب.ظ http://rezatehranii3.blogfa.com

سلام.با موضوع یک فیلم آپم و منتظر نظرت دوست عزیز[گل]

نگار شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:07 ب.ظ http://ashkeasemani.persianblog.ir

آاااخخخخخخیییییییی .راستش کلی دلم برات سوخت اما با معذرت کلی هم خندیدم.یعنی واقعا یه آدم میتونه انقد از یه غریبه انتظار بیجا داشته باشه؟؟اونم اینی که از خانواده ی خودش همچین انتظاری نداره؟!!!چه آدمای عجیبی پیدا میشن؟!!!
شاد باشی ....و عاشق.

یاسمن یکشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:07 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

افرینی شمایل جون داری کم کم یاد میگیری بیای تو خط ثواب کردن!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:54 ب.ظ http://usefultips.blogsky.com

سلام خیلی خوشحال شدم به وبم امدی و قدم رو چشم ما گذاشتی منتظر بعدهی ها با اشتیاق فراون هستم بای

گردو شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 12:21 ب.ظ http://gerdoo.persianblog.ir

بچه که بودم یکی از این فامیلای خرمایه دار و باکلاس که تو همه تیر و طایفه ها ازشون پیدا میشه داشتیم که یه دختر داشت به اسم شمیلا . حالا یا واقعا خوشگل بود و یا اینکه از زور پولداری و ترو تمیزی و شیک و پیکی اونقدر خوشگل میومد به چشم ما. اونم بچه بود مثل من اما من هیچوقت معنی این معصومیت کودکانه رو درک نکردم! یعنی اینکه هنوزم وقتی حرف از معصوم بودن بچه ها میشه من احساس میکنم بازم یه چیزی بوده و پدر و مادر ما ازمون دریغش کردن.مثل جشن تولد و کادو و کیک و ازین جور قرتی بازیا که میگن اگه نباشن بچه وقتی بزرگ بشه خلافکار میشه و میره با اره برقی جوونایی که میرن جنگل گردش علمی کنن رو تیکه تیکه میکنه. الان یهو یادم افتاد من بچه که بودم هفت تا سگ داشتم و روزی که رفته بودم امتحان نهایی کلاس پنجمو بدم اومده بودن تو حیاط مدرسه دنبالم تو صف واستاده بودن. یادش به خیر. مادرم اصلا درک نمیکرد و وقتی فهمید که اون روز مدرسه رو به هم ریختم اونم با هفت تا سگ! خونه رام نمیداد میگفت نجسی! البته اون وقتا اون اطراف هنوز باغ و بیایون بود و من اصلا ناراحت نمیشدم از این تنبیه باکلاس. چون همینجوریشم معلوم نبود کی برم خونه. اینارو اصلا من واسه چی دارم برا تو میگم؟ آهان!! یه فامیل باکلاس داشتیم اسم دخترش شمیلا بود. ما هم دائم چشممون دنبالش بود تو عالم بچگی. اما اون مثل سگ از ماها میترسید و وقتی نزدیکش میشدم طوری خودشو مچاله میکرد بغل باباش که انگار مار زنگی داره میره سمتش. بعدها اونا خیلی کمتر با ما رفت و امد کردن و من دیگه شمیلا رو نمیدیدم.یعنی تو عالم نوجوانی و جوانی که دیگه اصلا ندیدمش ببینم چه شکلی شده اقلکن. اما همیشه یادش می افتادم. تو دوران دبیرستان کشف کردم که خدایی اونا خیلی باکلاس بودن که اون موقع اسم دخترشونو گذاشتن شمیلا! اون وقتا یادمه همش بتول و طوران و ایران و بهجت و اینچیزا مد بود. خلاصه شمایل جون سرتو درد نیارم شمیلا و شمایل خیلی به هم میخورنا! یادم باشه یکی ازم خواست برا اسم بچه اش اسم دختر و پسر پیشنهاد بدم بگم شمیلا و شمایل.

الهام دوشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:11 ب.ظ http://zanboodan.blogfa.com

قشنگ بود

فائقه سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:33 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام داداشی
آپم.زود بیای ها

امیر سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:46 ب.ظ http://www.signor666.blogsky.com/

سلام
دوست عزیز
حکایت جالبی بود
دنیای ما آدماست دیگه همه چی توش هست
به هر حال از بابت حضورتون ممنونم
باز هم به ما سر بزنید.
موفق و موید باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد