:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

کبابای هیئت ابوالفضلی !!!

تو اینجائی ؟؟!! خبر نداری مگه ؟؟! نشستی واسه چلو قیمه . خاک تو سرت . بیا بریم یه هیات پولدار نشونت بدم که امشب کباب می دن . هیئت ابوالفضلیای ... رو می گم . تازه حاجی ... رو هم دعوت کردن . نمی دونی چه خبر شده . من تازه از اونجا می یام اومدم چند تایی از بچه ها رو با خودم ببرم .  پا شو دیگه ، پهن کردی خودتو . ( بعد یه عمری اومدیم ببینیم تو این هیئتا واسه چی دارن داد و بی داد می کننو کلی مردمو با چرت و پرتاشون گریه می ندازن حالا به پست این گاگول خوردیم ) بابا بی خیال ما شو . ما همین خورشه برامون بسه . یه پوس شیکم که بیشتر نَرْریم . حالا مگه این بشر ول کن بود . نمی دونم قبلا گفتم یا نه . این بهروزه . کس خل ترین فرد در محله ماست . البته الان ما تو محله آقام اینائیم . یه چند روزی اومدیم این وری . به هر حال . با لگن کولتی بهروز رفتیم طرفای دو راه مهندس . همین که برج و باروهای هیات ابوالفضلیا رو دیدیم فهمیدیم که به به معلومه این بانیاش عمدتا حاجی بازاری های میدون شوشی و مولوی هستن . ( البته از این که دارم اسم می برم کسی دل خور مل خوری به دلش راه نده ما دلمون از آینه سر دسشوئیمونم صافتره ، خلاصه به کسی بر نخوره ) البته خدائیش ما زیاد بند شیکم میکم نیستیم ولی خب یه جورایی اومدیم ببینیم این بهروزه که تا حدی هم خالی بندی تو ذاتش ریزیدنت شده تا چه اندازه دور از جون شوما رو خریت ما حساب کرده . ولی دیدیم نه مث این که یه خبرایی هس . عمده اراذل اوباش و جواتی های محترم جمیعا اونجا تشریف داشتن . بهروز همچین منو هول می داد و زود باش زود باش می کرد که من بهش گفتم نترس کسی نمیره سر جات بیشینه . زنبیل می ذاشتی کسی جاتو نگیره . رفتیم تو حسینیه مستقیم چشامون رفت طرف خواهرا ( گفتیم شاید آشنائی چیزی کسی ندائی ..... مرجانی ) دیدیم نه مث این که خبری نیس . پُشْ سر بهروز یه چند تایی کمر کوبیدیمو و پا له کردیم و آخرش چپوندیم خودمونو تنگ یه حاجی مشتی خپل که این کفلاش 2 متر قطرش بود . همچین جا خوش کرده بود که انگار فرش اون تیکه رو شیش دنگ به اسمش کردن . یه پیرمرده هم داشت کس و شعر تحویل ملت می داد ، همه چیز کربلا رو ول کرده بود داشت از اسب حَضْرِتَبّاسْ  صحبت می کرد . ما هم که همچین خوره این کلمات قصاریم واسش دس گرفیمو با بهروز و چند تا از دوستاش کر کره خنده راه انداختیم . این حاجی بغلی هم هی گوشه چشمی به ما می رَفْ ولی ما پوس کلفتر از این حرفا بودیم . یه چای مشتی زدیم تو رگ که خیلی تو سرما چِسبید . به بهروز گفتم حالا کی این شامه رو می دن گف چیه هول کردی بزار حاجی ... بیاد . حول و حوش ساعت 1 فک کنم البته اگه زود تموم کنن . حالا خوبه خدا رو شکر ما تو خونه یه ته بندی هایی کرده بودیم ، خیالی نبود . بعد از عرعر کردن اون یارو پشت تریبون که فک کنم اشک خیلی ها رو همین طور کشکی گرفت نوبت به یه پا منبری دیگه رسید . منم که حسابی کلافه شده بودم -  کلافگی من تو این دست مجالس واسه اینه که هیچکی از اینا حقیقت واقعی قیام کربلا رو نمی گن و به هر دستاویزی خودشونو متوسل می کنن که مردمو به گریه بندازن تنها به خاطر این که گریه برا حسین ثواب داره -  به بهروز گفتم جامو نیگر دار می رم یه نفسی تازه کنم و بر گردم چون از بس بوی گند پا داشت دماغمو می سوزو ند . بابا صد رحمت به سرکه سیب . عقبو که دید زدم ، دیدیم من اگه بخوام برم بیرون چاره ای ندارم که مث بند بازای تو سیرک خودمو از طناف بالا بکشمو برسونم دم در . واسه همین بی خیال شدم . این یارو آبدارچیه هم چون با این رفیق ما رو هم ریخته بود هی چای به شیکم ما می بَس . رفتم تو نخ این پا منبریه . دیوس همچین خودشو به گریه می زد که هر کی ندونه فک می کرد که الانه که از بالا غش کنه بیفته ولی دیدم نخیر ، نکبت فیلمشه که مردمو خر کنه . ( البته بلا نسبت بعضیا ) . اونم دست کمی از نفر قبلیش نداش با این تفاوت که این یارو بند کرده بود به عروسی قاسم و هجله و عروس خانمو و این حرفا ( این یکی از خرافه هاییست که به کربلا بستن اونم این که قاسم تو اون شرایط تو فکر عروسیش باشه ، آخه از او انسان های ایمانی و جان بر کف واقعا انتظار میره که یه همیچن فکر  دنیوی داشته باشن اصلا از ادب به دوره ولی خب دیگه بالاخره یه جورایی باید مردومو گریوند دیگه !!! ) آخه من تو روضه ها تنها به معنی حرفا توجه می کنم نه نوع خوندن و ناله کردن سخنران . وقتی که خوب تحلیل می کنی متوجه می شی که اصلا این حرفا ارزش گریه یا حتی توجه نداره . بگذریم . وقتی که کار یارو پا منبریه تموم شد ساعت حدود 11 شب بود . ای خدا حالا ما سیریم این حاجیه چی ؟ . معلوم بود که بیچاره 24 ساعت تمام هیچی از گلوش پائین نرفته تنها به خاطر شام امشب چند باری هم از گشنگی ریسه رف ولی این یارو چای ریزه با اومدنو و رفتنش یه چند تا از استکانای چایو رو سرش خالی کرد بیچاره رو از این حال بیرون آورد . خلاصه بعد از کلی انتظار چشممون به جمال حاجی .... منور شد . البته ایشون با نوچه هاشون و چند تایی مجلس گرم کن تشریف آوردن . که ملت به احترام اونا از جا بلند شدن و یه خورده جا برا ما واز تر شد . خدا پدرشو بیامرزه وگرنه هر دو تا پام چوب شده بود . چون ماشالله قد و هیکل ما ورزشکاریه و یه 2 متری قد و اندازمون هست واسه همین هر جا می ریم مشکل ارتفاع و سقف و جا رو به هر حال داریم . بگذریم . حاجی ... با صدای طرب انگیزش شروع به خوندن کرد ماشالله معلوم بود شبکه ایران موزیک زیاد نیگا می کنه چون همه تم نوحه هاش یا بنیامین بود یا عسکری و آخر روضشم یه تیکه کریستی برگ اومد . خلاصه مث خر کیف کردیم البته نه از صدای نکره حاجی ... بلکه از آدمایی که به هر طریقی می شه اشکشونو در آورد . ما به ریش همه شون می خندیدیم . خدائیش بهروز دیگه از من سیریش تره . موضوعو بهش بدی تا تهش برات می ره . دلم داشت می ترکید از بس خندیدم . این نوچه های طرف هم این پیاز داغه رو هی زیاد می کردنو و با نعره هاشون بیشتر مارو می خندوندند . خلاصه بساط شام پهن شد و نزدیک به 600 تائی تو حسینیه بودن شایدم بیشتر . اینائی که مسئول پخش غذا بودن با این جورابای عرق خشکیدشون رو این سفره ها رژه می رفتن . اون یارو از اون ته فریاد می زد  سینی رو بده اون یکی شیون می زد بده بالا پاتو  یکی نعره می کشید نریزه نریزه . خلاصه فک کنم تموم شهر فهمیدن که 20 تا آدم دارن اینجا غذا پخش می کنن . مردم هم که انگار از قحطی جَستن . هر کی تا می تونس یا می خورد یا زیر پیرهنشو کاپشنش قایم می کرد و می بُرد . ای حسین قربونت برم که تو این ماه خیلی ها رو به نون و نواهایی رسوندی . جاتون خالی کبابه رو زدیم و بچه ها هم بساط پیازو ریحونو پهن کردن . ملتی که دور ما بودن فقط کارای مارو می دیدنو به همدیگه نشون می دادن . به این حاجیه هم کلی حال دادیم خودم براش یه بشقاب پر گرفتمو بهش دادم . آخری باهم رفیق شدیم . ولی بیچاره زنش دلم واسش می سوزه که اگه یه وخ از قضای روزگار این حاجیه بیفته روش سه سوته بهشت زهراس . نمی دونم شایدم افتاده . موقع برگشت کلی به روضه ها که مشتی دروغ و کنایه بود می خندیدیم . ساعت چنده الان فک کنم حدودای 2 باشه . گفتیم بریم طرفای تجریش من که تو اونا غاطی مرغا بودم گفتم نه بابا اگه دیر برم خونه فردا باید منو جلو دادگاه خونواده بعثت ببینید ! نماز صبح هم که قربونش برم فدای عزاداری امشب شد رفت پی کارش .

نظرات 25 + ارسال نظر
مجذوب چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:47 ب.ظ http://baghemahtab.blogfa.com

سلام دوست خوبم . من لایق این همه توصیف و لطف تو نیستم . می دونی من حتی اسم واقعی تو رو نمی دونم ولی تو خیلی خودتو با من اجین و صمیمی می دونی البته باعث افتخارمه که دوستان مهربون و قدردانی مثل شما دارم .
***
همیشه با ایمان و امیدوار باش .
باغ مهتاب

کاوه - روزمرگی چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:51 ب.ظ

ای شمایل
ای عزادار حسین
ای دست بگیر واسه حاجی و پا منبریاش
ای عزیز
ای یگانه
ای ریشخند بکن ملت

ای . . . .

چرا اینقدر دیر به دیر اپ میکنی ؟
باحال بود. فیض عظما بردیم برادر.

روز خوش

سبوی شکسته چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ب.ظ http://sabooyeshekaste.blogfa.com

سلام
از همون اول پستتون یه علامت سوال تو ذهنم بوجود اومد و هرچی جلوتر رفتم٬ بزرگ و بزرگتر شد.
شما واسه چی رفته بودین هیات؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟(چون سایز فونت بزرگ نمی شد٬ مجبور شدم تعداد علامت سوالارو بیشتر کنم)
ممنونم که سر زدین
شاد و سلامت باشین

حدیث چهارشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:52 ب.ظ http://www.shekayatnameh.blogsky.com/

سلام شمایل عزیز. خوشحالم اومدی. نگرانت بودم. ذوق زده شدم هنوز پستت رو نخوندم. مراقب خودت باش. امید کوچولو رو ببوس.

خاله حدیث

کاوه - روزمرگی پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:35 ق.ظ

ای شمایل
ای . . . .

این جوابی که نوشتی خطاب به من بوده ؟

مهدیس پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:20 ب.ظ http://littlemah.persianblog.ir

بابا خیلی شما شیطونی
منم حال کردم کلی با کامنت شما
آپم
پیش ما بیا

فائقه پنج‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 09:59 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام داداشی.خوبی چطور مطوری؟
خیلی باحال بود بابا ایول دمت گرم!

آناهید جمعه 5 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:01 ب.ظ

سلام.خوبی شما؟ای بابا باز شما پات به این هیئت ها باز شد سوژه ی 1 ماه خنده ی ملت رو جور کردی؟(خنده)راستی مرسی که پیشم اومدید چیکارم داشتید؟

گیلاسی شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 05:06 ق.ظ

سلام اقا !!
اره ها میگم قیافهات اشناس نگو قلا دیده بودمت !! من امسال اصلا نرفتم مسچد ! ولی اگه میرفتم کلی موضوع برا خنده داشتم خوش به حالت که عذر شرعی نداری )=

قیافم !!
وای خدا به دور تو مچد نرفتی هنوز !

مجذوب شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:55 ق.ظ http://baghemahtab.blogfa.com

تو واقعا این داستانت رو بر اساس پستی که من نوشته بودم ایجاد کردی !!؟ اگه این طوری باشه کارت واقعا دست مریزاد داره . خب چرا راجع به نوشته های من نظر نمی دی آقا شمایل . یادت باشه اسم شریفتونو من هنوز نمی دونم .
برات آرزوی بهترین ها رو دارم .
امید کوچولوتونو هم ببوس .
فکر کنم الان دقیقا باید ۴ ماه و ۲۳ روزش باشه .
خدا حفظش کنه .
باز هم بی بهانه پیش من بیا .

کاظم شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 03:18 ب.ظ http://maryam-amir.blogsky.com

بد نبود !!

Reza W@NTED شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:31 ب.ظ http://www.hack-rap.blogsky.com

سلام
با تبادل لینک موافقی؟؟؟
منو با اسم مرکز آموزش,ترفند,کدجاوا,موبایل لینک کن
بعدش بیا و به من بگو با چه اسمی بلینکمت؟؟؟

میثم یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:09 ق.ظ http://rainyspring.blogsky.com/

اشششیطون !

فائقه یکشنبه 7 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:57 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام چطور مطوری؟خوبی؟داش ذوق مرگم کردی اومدی پیشم.بازم بیا.

Daintily دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 01:43 ب.ظ http://www.Hamed.33ir.com

سلام دوست عزیزم
دیدی اومدم پیشت چه زود جه تند چه سریع!!!

وبلاگت زیباست مطالبت زیباتر ....
شاد و موفق و پیروز باشی

[ بدون نام ] دوشنبه 8 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 08:33 ب.ظ http://usefultips.blogsky.com

خیلی باحال بود من لینکت کردم بیا تو هم لینکم کنید اما خیلی با حال بود

خیلی چا ک کرتیم . رو چیشم

سبوی شکسته چهارشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://sabooyeshekaste.blogfa.com

سلام
من منتظر جوابمم.
یه زحمت بکشین سری به وبم بزنین و جواب این سوال و اون سوالی که اونجا نوشتم رو با هم بدین.
شاد و سلامت باشین

فائقه جمعه 12 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام داداشی وق کردی بیا آپم

فائقه شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 10:41 ب.ظ http://www.faegheh.blogsky.com

سلام داداشی ممنون خدا پدر بزرگ تورو هم رحمت کنه.تو هم مراقب خودت باش

★ هدا خانم گل ★ سه‌شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 06:08 ب.ظ http://dokhtarebarfi.blogsky.com

سلامم عزیزم ...

خوبی؟ مرسی که سر زدی !!!‌ ...

وبلاگت خیییییلی قشنگه .. واقعا حرف نداره ! موفق باشی گلممم

بازم بیا اونورا .. هوای دلم برفی و مه آلوده ...

خیلی گرفتم ...

منتظرتممم



روزات برفی[گل]
راستی هوای بهروز رو داشته باش :)

پس کی هوای مارو داشته باشه !
چاک کرتیم .

سعید یکشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:53 ق.ظ http://sange-sabur.blogsky.com

سلام همونطوری که خواسته بودین اومدم بهتمن سر بزنم.اما از اونجا که پوچ ذهنم می گم اگه اجازه بدین این دفعه رو دس بزنیم.
دست دست دست دس دس دست
آقا مبارکه ایشاللا
در ضمن روزمرگی فقط به خاطر تو ! رو فقط تونستم بخونم.
از سبک نوشتنت خوشم اومد..
قشنگ بود.خسته نباشی....
پوچ ذهن

اسرار دوشنبه 22 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:59 ق.ظ http://asrar.blogsky.com

سلام
منظورت کدام آیه قرآنه؟
منتظرم.
بای

بابل بوی چهارشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 02:13 ب.ظ http://www.sadedel11.blogsky.com/

سلام
ولا این روزها مردم رستوران امام حسین رو بهتر تر جیح می دهند

[ بدون نام ] شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 12:56 ق.ظ

سلام

نقد و بررسی وبلاگ (گیلاس خانومی هستم) به قلم گیلاسی و به درخواست دوستان

از همه دوستان وبلاگی ایشون دعوت به عمل میاد در این نقد صادقانه شرکت کنند

ممنون

http://www.binam-blog.blogfa.com/

[ بدون نام ] شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:38 ب.ظ http://usefultips

بابا یه مطلب جدید بزار هی میام و میرم میبینم هیچی نیست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد