:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

:. باغ مهتاب .:

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم :: شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم

گردش آخر هفته

یاد جوونیهامون و دوران نو نهالیمون افتادیم و با برو بچ تصمیم گرفتیم 4 تایی بندازیم بریم یه وری . من پیشنهاد کردم بریم روستای ... ( نگم بهتره چون یه وخ می یان وب لاگمو لوله می کنن می ره پی کارش ) اونم با مینی بوس معروفش که فک کنم خود مظفرالدین شاه واردش کرده باشه . یه مینی بوس قرمز جی گری که البته دیگه رنگ و رویی براش نمونده . خلاصه کوله ها رو زدیم به پشت و  انداخیتم طرف گاراژ . من تو را به بچه ها می گفتم بابا مگه میخوایم بریم قندهار ، اینا چیه ورداشتین آوردین . هر کی ندونه می گه اینا حتما برا تیم ملی انتخاب شدن تا برن قله دماوندو بزننو برگردن . ولی به محض این که رسیدیم گاراژ خدائیش این کوله 40 کیلوئیمو به چش کشیدم ، نگو ملت خونشونو بار زده بودن رو سقف اون مینی بوس فکسّنی . اونجا بود که دلم برا دومین بار تو زندیگم سوخت . اونم واسه مینی بوسه ( البته بار اولش واسه زنم بود که گیر من افتاده ) . بعد از کلی معطلی زیر آفتاب ( نگو یارو رانندِهِ رفته بود گلاب به روتون دست به آب همه رو آواره کرده بود ) وارد مینی بوس که شدیم بوی مطبوعی همچین دل انگیز به مشاممان رسید که باعث شد تا آخر سفر ملنگ باشیم . البته واسه خودشون خیلی خوش آیند به نظر می رسید . صندلی ها همین جوری هم واسه یه نفر تنگ بود مسافرا ور داشته بودن مرغ و بوقلمون و خروس هم دنبالشون راه انداخته بودن . البته من که نمی تونستم سرمو برگردونم چون یه فرش لوله شده که یه سرش ته مینی بوس بود و سر دیگشم بیخ گوشم با هر تکونی یه ضربه مهلک می زد به سرم . رژه گاه گاه آقا خروسه زیر صندلی ها و جیک جیک دم به دقیقه جوجه ها برا من که تازگی داش . بچه ها رو هم که نگو . هم چین اصلا این مسائل براشون عادی بود که کم مونده بود بین راه واسه مسخره کردن اونا خیلی محترمانه از پنجره مینی بوس بندازنمون بیرون که خدا به خیر گذروند . از کمبود جا و از قضای روزگار من بغل یه پیرزن سرخ و سیفید نشسته بودمو بچه ها هم می گفتن خوش به حالت لااقل بغل دستیت آدمه . آخه بغل یکیشون یه بز افغانی بود با گوشای نیم متری و پستونای بسته شده تو پارچه و بغل یکی دیگشون هم یه بغچه پر از لباسای زمستونی که بوی گندش بد جوری آزارش می داد . آخری هم وسط مینی بوس نشته بود و از هر طرف مورد اصابت ضربه های پا قرار می گرفت . گاه گداری هم اون خروسه یه نوکی به پشتش می زد چون شلوارش کمی به خاطر کز کردنش رو چارپایه اومده بود پائین . یه لحظه احساس کردم برگشتم به دوران رضا خانی . همه چی دست نخورده و با اصالت ! حالا این پیرزنه وقت گیر آورده بود داش شجره نومچه منو می پرسید . بابا بی خیال مادر جون ! هی هم زرت و زرت نون تنوری و گردو بادوم می بس به شیکممون . خدائی سادگیش بیشتر از همه منو جذب خودش کرده بود طوری که می خواستم بپرم لُپّاشو یه ماچ گنده کنم . حالا بچه ها هم حسودی می کردنو  زیر لب می گفتن کوفتت شه . کم بخور . کم بخند . پیرزنه هم ماشالله هزار ماشالله مث این که رادیو خبر با فرکانس مغزش هم موج شده بود مث چی حرف می زدو  اخبار و اطلاعات روستا رو واسه من تعریف می کرد حالا هر کی نمی دونس فک می کرد من کدخدای تازه وارد روستا هستم . منم که نه مَش غلامو می شناختم نه زن مَمْ حسنو مدام با تکون دادن سر حرفاشو تائید می کردم . می دونستم این اگه حرفاش تموم شه دیگه خبری از نون گردوئیهای خوش مزه نیست که بده من بخورم . چی کار کنیم خدائیش هر جا می ریم خوش شانسیم . بین مسیر هم این بزه بغلیمون مدام ابراز وجود می کردنو و یه حالی به این رفیقمون می دادن . حالا سر و صداش به درک این دونه تسبیحاش بود که طرفو کلافه کرده بود و منو روده بُر . یه دو ساعتی کشید تا رسیدیم . پیرزنه خیلی با مرام بود موقع پیاده شدن کلی تعارف زد و یهو برگش بهم گفت راستی تو پسر کی بودی  ؟؟!!

حالا خوب شد خونه ای بود که شبو تا صب توش سر کنیم وگرنه از سرما مرده بودیم . اصلا به روستاهه نمی اومد اینقد سرد باشه . شب که شد برنامه شامو چیدمو سیب زمینی و پیازهارو با سلیقه خاصی زدیم به سیخ و گذاشتیم کنار بقیه خوردنی های گوشتی که کنار آتیش داشتن آروم می پختن . ستاره های بالا سریو و صدای یه دارکوب بی ملاحظه و گوش دادن به آواز دل و جان بردیِ بنان . واقعا این سفر بعد از مدت ها چسبید . ولی هر کی بگه سفر مجردی نمی چسبه یا دروغ می گه یا کلش به سنگی چیزی خورده . البته به خانم  گفتم " عزیزم اصلا بدون تو بهم خوش نگذشت کاش پیشم بودی ! " ( این جمله رو با ناز و کمی عشوه بخونین ) .

نظرات 8 + ارسال نظر
ابوالهول پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 01:06 ق.ظ http://www.iransphinx.blogfa.com

وبلاگ ๑۩۞۩๑ ابوالــــهول ๑۩۞۩๑
http://www.iransphinx.blogfa.com
به روز شد:
ایران زیر پوتین های پوتین:
"هرچی که دارم مال تو"
بخوانید، نظر بدهید و به دوستان هم بگویید.

حالا چرا پوتین !!!

کاوه - روزمرگی پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:12 ب.ظ http://rroozzmmaarreeggii.blogfa.com

مخلصیم برادر .

شب آرام و زمان رام . خلق در تیرگی شب نا پیدا و دوستان همه جمع . وه که گرامی مجلسی داشتید برادر .

تفریحات سالم چی داشتید ؟؟ رووووووووووووووو کن اخوی !!

حتمآ حکیم عمر خیام هم همچین شبی رو تجربه کرده بوده که فرمود :
امشب پی جام یک منی خواهم کرد
خود را به دو جام می غنی خواهم کرد
اول سه طلاق عقل و دین خواهم گفت
پس دختر زر* را به زنی خواهم کرد.

حکمآ اینجور جاها یاد دوستان هم نیازی نیست ؟؟ هست ؟؟
بهر حال ؛
همه با یار خوش و ما به غم یار خوشیم
سخت کاریست ولی ما به همین کار خوشیم.

* : فرزند تاک . ثمر درخت مو . انگور

شادیهات مستدام .
شاد باش و شاد زی / دیر باش و دیر زی.
ایام بکام.

عزیزم من جای همه رو خالی کردم مث بعضی ها نیستم که می رن کسی رو هم خبر نمی کنن چند تا هم عکس واسه دماغ چزونی هم می گیرن می یارن ۴ تا ۴ تا نشون می دن که علاوه بر اون کلی هم قند تو دلشون آب می شه .
آره باااااااا ما اینجوریا نیستیم .
رباعی دل پذیری بود البته موقع خوندنش یه سوتی دادم خدارو شکر کردم که بلند نخوندمش وگرنه ابرو حیثته نداشتمونم به باد می رف .

کاوه - روزمرگی پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 04:28 ب.ظ

ازین پیر زن خوش صحبته گفتی یاد این افتادم .

یه خانومه میاد گه گاهی یه دستی به خونه ما میزنه . ( بسکه گ . . . ) .

خلاصه این بنده خدا خیلی مارو دوست داره.هر بار که میاد خونه ما میگه پسر جان تو زن نگرفتی ؟؟ وقتی با جواب منفی همراه با خنده من روبرو میشه میگه ببخخدداا ( خیلی مشدد میگه اخه ) تو حیفی . تروخدا زن بگیر . تروخدا .
(یکی هم نیست بگه اخه تو خودت شوئر کردی چه گلی به سر خودت زدی ؟)
جالب اینجاست که هر بار هم یکی رو از استینش مثل ید بیضا رو میکنه.
مثلآ یهو بی مقدمه میگه : زن ٍ وکیل میخوای ؟؟ زن ٍ کارمند میخوای ؟. . . .معلم میخوای ؟ . . . . ماساجور میخوای ؟
میگم حاج خانوم بابا بی خیال . میگه نه بخدا . تو خونه شون کار میکنم . خیلی دختر خوبیه.

و همینطور مسلسل.

حالا اگه من بجای تو بودم پیش این پیرزنه سرخ و سفیده که میگی احتمال داشت یه پیشنهاد بیشرما نه بهش میدادم.
میگی سرخ و سفید هم بوده دیگه . درست مثل روس ها .پیر هم که بوده . بساز هم که هست . حتمن خونه هم از خودش داشته .

ایام بکام

می دونی من روزی چند بار خدا رو شکر می کنم که ادرس این وب لاگمو به خانمم ندادم تا نوشته هامو بخونه حالا تو می گی پیرزنه بساز هم بوده و چی هم داشته و ... خدا به دور

یاسمن(جند قدم نزدیکتر به خدا) پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 05:24 ب.ظ http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com

اره مسافرت تنهایی بعد از مدتها با هم بودن گاهی میچسبه ... البته به شرط این که بچه ها پیش اونی بمونن که خونه مونده!! البته معلومه که این شرایط دلچشب فقط برای اقای خونه ممکنه!!!

نه بابا بعد از چندی اونو یه جای بهتر بردم . اینقدا هم بی انصاف نیستیم آبجی یاسی .

کاوه - روزمرگی پنج‌شنبه 3 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 11:49 ب.ظ

دادااااااااا ما با نظر هایی خودمون هم که واست میزاریم کلی حال میکنیم .

اومدیم نظر خودمون و ببینیم نبود .

اینبار خرسسسسسسسسسند نشدیم و رفتیم .

حاجی دل یه بچه سید و شیکستی ؟؟

شمایل به جدت قسم تو رو یه جور دیگه میخوام. باور کن .

یا حق

واضح تر بگو چه جوری می خوای !!؟؟

کاظم شنبه 5 آبان‌ماه سال 1386 ساعت 07:47 ق.ظ http://lonlyviolon.blogsky.com

سلام
باز هم مثل همیشه عالی بود
واقعا خوب بود

دیر دیر می آیی مگه چند روز مسافرت بودی
خوبه که خوش گذشته

قربونت تو برم من

حدیث شنبه 3 آذر‌ماه سال 1386 ساعت 08:33 ب.ظ http://www.shekayatnameh.blogsky.com

سلام شمایل خان!!(فکر کنم دفعه قبل یادم رفت سلام کنم!!)

مرسی به من سر زدی. دو سه تا وبلاگ هست که خیلی دوسشون دارم یکیش مال شماست. دختر کوچولوم ۲۵ سالشه!!البته برلی ما مادرا بچه ها همیشه بچه میمونن. از کجا فهمیدی من معلمم؟(بگو از نصیحت کردنت!!).بچه هام بعضی وقتها به شوخی میگن: پدر تاک! امروز یکشنبه نیست!!

موفق باشی

پس پدر تاکم هستی !

مهران دوشنبه 10 دی‌ماه سال 1386 ساعت 11:48 ب.ظ http://www.mehranwm.blogfa.com

یادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پاکی نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان که زیباترین لحظه هایم در کنار تو بودن است

وای یکی منو بگیره ....
زیبا بود مث دلت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد