به رضا گفتم بیا تو یه نیم ساعت می شینیم و یه کم خل گری در میاریمو بعد می زنیم به چاک . گفت نه این جور جاها نمی شه . من که ترکیده بودم از خنده گفتم تو رو خدا تو یکی دیگه نمی خواد ادای این بچه مثبتا رو در بیاری . دوس داری بیا لااقل امشبه رو آدم شیم . اون که اصلا نه نماز میخونه نه روزه می گیره و پی قرتی بازی های خودشه به من توجهی نکرد و نخواست که اصلاح شه ! حالا ما هم از اون تیپ آدمائی هستیم که یه جورایی تو محل واسه خودمون کسی هستیم به خصوص اونم اینجا که حتما باس بریمو خودی نشون بدیم که اَنگ نا مسلمونی رو بهمون نچسبونن . همون طوری که فک می کردم بود ، یه مُش بچه بسیجی دستمال به دست و مشتی هم حزب الهی و همون حاجاقایی که وصفشو تو استخر واستون گفته بودم . ما هم که می خواستیم خودی نشون بدیم با سلام و صلوات وارد مسجد شدیم . البته از بدو ورود بوی گند کلاغ مرده نه ببخشید بوی گند جورابای گند زده شامه حساس منو آزار داد که البته چون این جور جاها کاملا طبیعیه بعد از مدت کوتاهی فراموشم شد . صاف رفتیم پیش حاج آقا و کلی خالی بستیم و همین طور دست به سینه عقب عقب رفتیمو نشستیم ته صف . خلاصه اون ته صف از هر دری سخنی بود . از هسته بگیر تا کشف سیاره ای تازه در کشهکشان راه شیری . چایو که زدیم یهو این چراغا خاموش شد و مراسم اِحیا شروع شد . ما هم که تا حالا احیا مِحْیا نیومده بودیم اولش وحشت کردیم ولی بعد دیدیم نه بابا این جورام نیست که می گن . به محض برقراری خاموشی ، صدای دینگ دونگ موبایلا که در حال دریافت و ارسال اسم ام اس های محترم بود به طور وفور به گوش می رسید البته ما چون زیاد با این جور جوها آشنائیتی نداشتیم همون دم در گوشیرو مُرْخص کردیم ! . آمار اس ام اس ها به طور رسمی چل تا از قسمت برادران و شس تا هم از قسمت خواهرا بود . ماشاالله هر کی اومده بود یه چارتایی زید همراه خودش آورده بود مسجد . بیچاره های تو کف مونده از هر فرصتی واسه بر قراری ارتباطات مسالمت آمیز استفاده می کنن . چیزی نگذشت که دیدیم به به آقایون بسیجی های محترم هم بی کار نیستنو واسه همدیگه دارن عکس های ناجور بلوتوث می کنن . هیچی دیگه اونجا شده بود صحنه ردو بدل کردن درد و دل های درونی . خدائیش جای رضا خالی بود . هر جا رو که نیگا می کردی می دیدی که روشنی صفحه موبایل افتاده رو صورتاشون و شده بودن عین این خیمه شب بازا . خدائیش دلم واسه این حاج آقاهه می سوخت که با چه نعره ای هم چین از ته دل داش این کتاب دعاهه رو می خوند . صداشم اونقدر دل نشین بود که ناخودآگاه آدمو یاد چمن و علف و خر و این جور چیزا می نداخ . یادم باشه موقع رفتن یه دمت گرم اساسی بهش بگم . تو این وادیا بودم که دیدم یارو بغلیم ورداشته یه قرآن پونصد منی رو گذاشته رو سرش . بهش گفتم عمو جون این چیه گذاشتی خب یه کوچیکتر شو بذار این طوری که گردنت به سلامتی از وسط نصف می شه یه چپ چپی رفت و گفت نمی دونی هر چی قرآن سنیگن تر باشه ثوابش بیشتره . من هم که تا تهش رفتم گفتم آره ها راس میگی جون عمت اصلا حواسم نبود واسّا برم برات یه چند تایی آجر بیارم بچین روش تا ثوابش بیشتر شه . ( البته خب من اینا رو تو دلم گفتم چون اگه به یارو گفته بودم همون جا در دم کلمو می کند می ذاش رو سینم ) تو همین ثواب کردنا بودیم که حواسم همین جوری رفت طرف خواهرا ، آخه همچین یواش اختلاط می کردن که فک کنم این همسایه های دیوار به دیوار مسجد که خدا صبرشونو زیاد کنه هم از این فیض اکمل بی بهره نبودن . خدا وکیلی این محدثه خانم که بعد فهمیدم که چه شخصیت بزرگواری هستن !! یه طوری داش طرز تهیه سالاد ماکارونی رو شرح می داد که من فک کردم الان دوربین شبکه چار روبروش رو چارپایس داره ازش مستند آشپزی می سازه . حالا بازم صد رحمت به این . یه کم دیگه خودمو کشوندم طرف پرده حایل که گوشم یه صداهای آشنائی رو شنید نگو این مرجانِ گیس بریده بود . ( آخرشم من فک کنم با این زنیکه محشور شم خیال همه رو راحت کنم ) کره خر چه با ناز و افاده هم حرف می زد حالا از همه مهم تر این بود که قیچیشو آورده بود اونجا داش الگوی دامن کلوش مدل مالزیایی رو واسه همسایه رو به روئیشون برش می داد . ( حالا من چه جوری فهمیدم طرف همسایه رو به روئیشونه ، بماند! ) خدائیش آدم می مونه فکری با این همه هم محله ئی های نمونه و بی نظیر . همچین داش با دقت و حوصله توضیح می داد این مراحل کارو که هر کی نمی دونس فک می کرد که این مرجانه مدیر داخلیه هاکوپیانه . سرتونو درد نیارم تو مسجد تاریک و بی چراغ از همه چیز سخن به میون می یومد غیر از اصل کاری . یه میتینگ درست و حسابی که لنگشو من هیچ جای این کره خاکی ندیده بودم . بعد از سه چار ساعت مناجاتو عبادات که امیدوارم خداوند حتما قبول کنه ایشالله !!! سرشار از غرور و بادی به غب غب که اره الان دیگه هر چی درو پنجره هس تو بهشت واسه ما وا کردن و حوری ها مَعْطَل نیشستن ما بریم اونجا . رفتیم که به این رضائه کافر نهیب بزنیم که چه کلاهی رفت سرش نیومد . اونا نزدیک خونه ما می شینن همین طوری سرو انداختیم پائین و رفتیم تو حیاطشون آخه خیلی با هم صمیمی هستیمو نون نمک زیاد به هم پرت کردیم . یهو چشم افتاد بهش که نشسته بود کف حیاط . گفتم رضا چرا بیرون نشستی ؟! با یه مکث طولانی سرشو برگردوندو نیگام کرد و گفت همین جوری !! که دیدم چشاش قرمزه . بهش گفتم چیزی شده ؟ گفت نه خوب می شم چیزی نیست . اونجا بود که دوزاریم افتاد . چقد من نفهم بودم که راجع به اون این طوری فک می کردم . خدایا ما روسیاتیم ما رو ببخش ...
سلام
قبول باشه
قشنگ بود
واقعا خوب نوشته شده بود
چیز دیگه ای نمی تونم بگم
آهان چرا دیر دیر می آی ؟
میدوینم سوالم تکراریه اما اینا واقعیته؟ یا تو کمی پر رنگش میکنی؟ البته خط اخر نوشته ات واقعا حالمو دگرگون کرد. میدونی ادمارو اصلا نمیشه از ظاهرشون شناخت. ارتباط با قدرت مطلق یه چیزیه که ربطی به ظاهر نداره...
سلام خوبین شما؟پس جای ما حسابی خالی بود اون وسط مسطا که طرز گرفتن واحدهای ناب رو با استادای دلخواه اونم در صف نونوایی (ببخشید صف انتخاب رشته ی دانشگاه)شرح بدم البته دیگه اونش بماند که ممکن بود کار به جاهای باریک و ناموسی بکشه و مجبور شم سانسورش کنم .راستی اون قسمت آق رضا لطفا شفاف سازی بشه مشکلشون چیه مگه؟من جدا از اون پست که شرح حاجی آقای محلتونو دادین مشتاقم شدید که چشم به جمال بی مثالش روشن بشه میشه آیا؟
بابا تو دیگه کی هستی :-)
ماچ
:-}
رضا
توبیخود کردی هیشکی نمی بره الگو در بیاره تومسجد مگر تو فکر کنی اینطوریه که یه آدم کاملا مزخرفی که داره چاخان مینوسی وهمه چیزو میخوای خراب کنی
من که کلی شرمنده شدم!شما رو نمی دونم!!!
سلام شمایل جان
متنت خیلی باحال بود خسته نباشی.خوشحال شدم بهم سر زدی.
به به .
به قول آقامون سیاوش قمیشی خرسسسسسسسند شدیم.
یاد ایامی که گبر نشده بودیم و هنوز سید بودیم افتادم . اون زمانی که پدر بزرگم رییس هییت بود و شبای جمعه نوه هاش مثل قطااااار فشنگ تو مسجد به ردیف نشسته بودند.
رو سفیدمون کردی اخوی .
سرباز که بودم بادیگارد (ازین شکلک های نیشخند )یه اخونده بودم .هراز گاهی به مناسبتی تو مسجدی روضه میخوند منم زنگوله پا منبر حاجی بودم.
این بنده خدا وقتی روضه امام حسین و میخوند خودش بیشتر از شنونده ها احساساتی میشد و یککککک ضجه هایی میزد که من بیشتر خنده ام میگرفت. نا گفته نمانه یه حوله کوچولو هم همیشه تو جیبش بود که هم عرقش و باهاش پاک میکرد هم اشکاش و .
یه بار که داشت روضه میخوند وسط های مراسم بد جوری احساساتی شده بود و هی میزد به سر و صورت خودش . حوله اش از رو دستگیره منبر افتاد جلو من که پایین منبر نشسته بودم. حاجی هم اشکاش سرازیر شده بود .
یه دفه همینطور که همه میزدن تو سر و کله خودشون حاجی ازپشت بلند گو : اوهوی پسر اون دسمال منو بده . من اول متوجه نشدم و فک کردم قسمتی از روضه اس.
دوباره گفت . ولی من خنگ باز نفهمیدم با منه.
یه دفه به خودم اومدم دیدم یه جمعیت همصدا دارن به من میگن : اوووی پسر دسمال حاجی رو بده.
وای منو میگی پوکیدم از خنده .یه دسمال گرفته بودم جلو صورتم و اونقد خندیده بودم که از چشام اشک میومد .
شب که بر میگشتیم حاجی بهم گفت : امشب احساستی شده بودی ها . دیدم چطور شونه هات می لرزید . انشالله خدا قبول کنه.
منم گفتم : حاجی مگه میشه با روضه شما ادم روده بر ببخشید احساساتی نشه !!!!!!
++++++
میگم حالا سرخی چشای رضا . . . . . .!!!!!
مطمئنی که موشک هوا نکرده بوده ؟؟؟
یا حق
آنقدر برای تو بوده ام
که دیگر من
برایم غریبه است
من، فقط دوست داشتم
یکی از صدها ستاره ای بودم که در کنج دلت آشیانه دارد
دلت شاد
سلام..خوبی؟...خیلی خوب مینویسی مدل نوشتنت رو دوست دارم...ساده و روون!تجربه جالبی داشتی که به دست آوردنش خیلی سخته!:دی...موفق باشی
سلام گلم.
خوش میگذره؟
کلی حال کردم با وجودت.
بازم بیا
سلام
ممنون که به من سر زدی
وبلاگ خیلی قشنگی داری ایول...
بازم به من سر بزن ممنون می شم
راستی اگه موافقی با هم تبادل لینک داشته باشیم
بازم ممنون از لطفت واز وبلاگ قشنگت
سلام عزیزم
خوبی
راستی من شمارو تو لینکام قرار دادم اگه شما هم مایل بودید همین کارو کنید
به روزم
فعلا
سلام
ما که همیشه اینجا میایم شما بی وفای جیگر :-(
بوس
بای
ممنون بابت لطفت
امیدوارم تو هم هر حاجتی داری تو این شبا بگیری...
غمهات کوتاه
دلت شاد
خدا از دلت بشنوه
پست با حالی بود » شبیه فیلمای دهه ۵۰!
مخصوصا آخرش واقعا جای ملک مطیعی خالی بود
کامنت کاوه که خداییش دیگه نگو ... کلی خندیدم .... خیلی ها
فکر کنم این خرسسسند شدیم هم تکه کلام نا مصطلح ایشون باشه!!
راستی به خانوم سلام برسونین
خب اون هم رضا ملک مطیعی بود . افرین به تو که معما رو حل کردی .
سلام
سر فرصت خدمت میرسیم
مخلصیم برادر . این جمله دو پهلوئه ها .
هم به معنی ؛مخلص؛ بکار میره هم به معنی ؛mokh less؛
ما که :
می خواره و سر گشته و رندیم و نظر باز .
از مشاهده جملات شعف انگیز ناک جنابعالی بر این صفحه سپید بسی خرسسسسسسند شدیم دوباره و چند باره.
تنها میتونم بگم شما نسبت به این حقیر سراپا تقصیر لطف بی اندازه دارید.
ضمنآ بالاخره برام مشخص نشد علت سرخی چشای اون دوست عزیز ؟؟؟ !!!!
انشالله که بخاطر اشک هایی بوده که تو اون شب عزیز ریخته.
یا حق + ایام بکام.
سلام
ممنونم میای بهم سر می زنی
متن هات طولانیه چرا همش؟
حالا می خونمش بعدا میام نظرم رو می گم
سلام گلم
چطوری؟
قربون محبتت
راستی .......؟
بازم بیا منو تو خماریت نذار.
منتظرم
خماری !! جدا ؟؟
سلام...بله خودم بودم..ببخشید یادم رفت آدس بذارم.چشم من هر وقت میام یه سری به همه می زنم
سلام
مرسی شمایل جان که بفکرم هستی
چند روزی سرم خیلی شلوغ شده باید به پیرایشگاه بروم
سرم خلوت شد حتماْ پیش شما خواهم امد لطفا بی تابی نکن
این جمله آخری رو که اومدی هر کی ندونه فک می کنی خدائیش بد جوری ....
پس منتظرم
سلام شمایل عزیزم
من باید زودتر از اینا خدمت می رسیدم . واقعا دست مریزاد . باید بگم الان دیگه اسلام شده لق لقه زبان همه . عده ای هم احمق هستند که تنها فکر می کنند اگه پیرو یکسری اسلام نمای متعصب باشن بهشتی اند . ببشخید که من اینو عرض می کنم ولی ادم های این چنینی مثل اون فردی که گفتی قرآن نیم منی رو سرش بود تو دنیای اسلام ما فراوونه . مهم اینه که ما همه مث رضا باشیم دل پاک و معصوم .
زیاده گویی کردم . واقعا من از این پستت عبرت ها گرفتم . امیدوارم که همیشه قلمت سر شار از شوق و محبت باشه .
همیشه با ایمان و امیدوار باش .
باغ مهتاب
فقط می تونم بگم چاککرتیم . من شایسته این همه تحسین نیستم
سلام شمایل جان
من آپ کردم میای داداشی؟
سلام گلم
تعارف بود ولی....
خیلی عزیزی بی تعارف
بازم بیا
تعارف ! نمی دونم شاید .
سلام
وای از دست شما.واقعا دنیا اینهمه زشت نیست ها.چرا تیغ برمیدارید سر همه را از دم می زنید؟؟یکمی خوشبینی کمی چشم بستن رو عیبها بد چیزی نیست امتحان کنید.
راستی یک خواهش می دنوم تکیه کلامه اما من آلرژی بدی به این کلمه گلم دارم تورو خدا به من نگید گرچه حدس می زنم کپی پیست می کنید یک جمله رو برای چند بلاگ
شاد باشید
اینا به نظرتون زشتیه !!! من نخواستم زشتی یا زیبایی چیزی رو عنوان کنم که البته می تونه در بطن خودش زشت یا زیبا باشه . یادت باشه هر کسی می تونه به هر چیزی با یک زاویه دید مشخص نگاه کنه . ممکنه اون دیدگاه طنز باشه یا هجو یا چیزی دیگه . این نشون نمی ده که اون فرد خوش بینه یا زشت بین یا هیر چیز دیگه !
باشه گلم دیگه بهت نمی گم گلم !
راستی اینقدر جمله من تو نظراتت سنگینی می کرد که نذاشتی به عنوان یادگاری بمونه ؟؟
من معنی اینو نفهمیدم.ببییتبلاگ من تائیدیه نداره و نشده تابحال چیزی رو حذف کنم.
در مورد حرف خودتون هم شاید حق با شماست من زود قضاوت کردم اما اگر طنزه خیلی تنده
ببینم پس چه جوری شما دعوت نا نوشته منو تو نظراتتون خوندید !!!
من اگه دعوت خودمو تو نظراتتون نبینم به نظر شما چه معنی می ده ؟؟؟ حتما باید عینک شماره ۵ بزنم تا ببینم . نه !!؟؟
سلام خواندم
چقدر بی ادبانه
مراسمی چون شب احیا که شوخی بردار نیست
ببشخید شما باید یه دور دیگه نوشته هامو بخونین . تا بفهمین من با کیا شوخی کردم !
سلام
با یه مطلب جدید در مورد سیستم های مخابراتی تو وبلاگ " سرزمین ICT " بروزم .
خوشحال می شم اگه قدم رنجه کنید و یه سری هم بهش بزنید.
و خوشحال تر می شم اگه نظرات سازندتون رو از وبلاگم دریغ نکنید .
موفق و پیروز باشید .
آدرس وبلاگ : http://ictland.blogsky.com
دوستدار همیشگی ICT : مجتبی
سلام . خسته نباشی . وبلاگ خوبی داری . یکم گشتم و چند تا از نوشته هات رو خوندم. به قول خودت حالیدم . راستی لینکتو گزاشتم تو وبلاگم . خوشحال میشم لینک منو بزاری تو وبلاگت . فعلا
سلام گلم
کجایی تو بابا؟
راستی یادم رفت بگم من روانشناسی میخونم ولی رشته دانشگاهیم نیست.
حتما بیا کارت دارم
َمن همین نزدیکیهام . به زودی با حرفی جدید خواهم آمد .
مخلصم برادر . خیلی زیاد . بیشتر ازونی که حتی فکرشم بکنی.
اینا رو گفتم که بدونی از عرض و طول ارادت ما کاسته نشده اخوی.
نوشته های ما که دادا ارزش دعوت و این قرتی بازی ها رو نداره.
خونه خودته. هم کلبه مجازی روزمرگی هامون . هم کلبه ء حقیقی مجردی محقر و درویشی خودمون .
رخصت بدی پا به رکابتیم قلندر.
شب دراز است و حکایت زین جماعت بی شمار
ای خوشاااااااااا مستانه تا صبح قیامت خفتنی.
در پناه دادار پایدار انشالله.
سلام
مرسی
مرسی
مرسی
مرسیکه امدی
دیدی اومدم؟؟؟ قول دادم بیام اومدم.. تو هم بازم بیا.. خوب؟؟
سلام
مرسی سر زدی
موفق باشی
با درود و ممنون از حضور قشنگت
دین را دام کردند....
حفظ دین با فرستندش اما ما باید خودمون را حفظ کنیم
سلام گلم.
چطوری؟
ببینم کی گفته من دانشگاه- روانشناسی میخونم؟!!!
یه چیزی رو وقتی اومدی بهت میگم
بازم بیا پیش ما
سلام شمایل جان
بازم ممنون که اومدی بازم پیشم بیا داداشی.
رو چیشم
مخلصیم برادر .
نیستی ؟؟ یا من تار میبینم ؟؟
اخوی دلخورتیم . صنما!! خودت و به ما بنما . ملت همیشه در صحنه منتظرتند . د بجمب .
جواب همه رو میدی الا ما ؟؟ اینجا هم ladies first ؟؟
ایام بکام
سلام عزیز دلم . تو خودت می دونی چقد دوست دارم .
سلام گلم
بهتری؟
خیلی کلکییییییییییییییییییی!
کلک ؟؟ مطمئنی ؟
به روزم برادر .
سلام
کجایی پس دلم لک زده واسه نوشته هات
تنبلی نکن
منتظر هستم
چشم رو چیشم . به زودی خواهم آمد . از لطفت هم ممنونم .
سلام شمایل خان!!
هر وقت که بیام سراغ کامپیوتر اول میام سراغ وبلاگ تو. این پستت رو هر دفعه می خونم خیلی دلم میگیره. یعنی واقعا شب احیا اینجوری برگزار شده؟ فکر نکنی آدم خشکه مقدسی هستما٬ اصلا. شاید خیلی وقتا از زور بیچارگی کفر هم بگم. ولی این مدلشو باور کن ندیدم. به هر حال ته دل همه آدما با همه بی ایمانیشون یه چیزایی پیدا میشه ٬ نمیشه؟ حالا من دارم شاخ در می یارم!!! ای مرده شور ببرن این مرجان خانمو !!!
واقعا گیس بریده ست.
موفق باشی.
پدر تاک
خدا نکنه دلت بگیره عزیزم .
باورت نمی شه ولی باور کن چون ادما نوع نگرششون به محیط اطراف با دیگرون فرق می کنه . ممکنه چیزایی که من نفهمم خیلی ها نه تنها فهمیده باشن بلکه راجع بهش هم چندین مقاله هم نوشته باشن .
راستی من هم باهات موافقم مردشورشو ببره . ولی از اونجایی که من این مرجانه رو می شناسم فک کنم مرده شوره رو هم بپیچونه .
از بابت همه چی ازت ممنونم .
خدایش زحمت کشیدی خیلی سختی داشت تا دلو به دریا بزنی دمت جیز ای ول حرف دل بود و بس .